عقل و دین

بیان آموزه های دینی به زبان عقلانی

عقل و دین

بیان آموزه های دینی به زبان عقلانی

۱۰۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است


اگر کسی نداند که حتّی ثمرهء شهادتها و انقلابهای راه عدالت و آزادی و حقّ پرستی،در تاریخ،دستمایه های گرانبهائی برای ظلم و استبداد و دروغ شده است،از تاریخ هیچ نمی داند.

در عین حال،هر کس به عمق پلیدی و پلیدسازی نظام مالکیّت انحصاری،که حقّ کشی و بردگی و جنگ و نفرت را جانشین برادری و صداقت می نماید،به درستی پی برده است،اذعان خواهد کرد که اگر هنوز انسان وجود دارد و انسانیّت،معنای خویش را از یاد نبرده است و انسان هنوز از ارزشهای متعالی خویش سخن می گوید،اینها همه مرهون «پرستش» هستند:پرستش ارزشهائی که در طول تاریخ ظلم،نفی می شده اند و به تباهی می رفته اند.امّا انسان،آنها را در خدای بزرگی که مظهر جلال«ارزشهای مطلق» است همواره میشناخته و می پرستیده است.

در اعتقاد به خدا،انسانی ماوراء طبقاتی-تاریخی،از آفت نظام های تباه کنندهء ارزشهای اخلاقی سالم مانده و علیرغم تاریخی که به کشتن انسان و بیگانگی و مسخ انسان مشغول بوده است،زنده و گرم و زیبا و پاک،صیانت شده و مورد ستایش و پرستش قرار گرفته است.

بدین گونه است که مذهب،نقشی متضادّ را در سرگذشت انسان داشته است.از سوئی نقش ضدّ تکاملی در دست قدرتهای ضدّ انسانی که بر همه چیز مسلّط بوده اند و از سوئی دیگر،نقشی تکاملی که «روح» را در ورای حکومت این قدرتها،با پرستش معبودی به نام مظهر جمال و جلال و طهارت و قدّوسیّت و بینائی و اراده و علم و خلّاقیّت و ابدیّت و جود و مهر و زیبائی و عشق و حقّ و عدل،به سوی مطلق،کمال و عُلُوّ می کشانده است.

یکی از راه های درست و علمی تحقیق برای دست یافتن به سرچشمهء نخستین احساس مذهبی در انسان،بررسی نام هائی است که در مذاهب،فرهنگ ها و اساطیر ملّت ها و اقوام گوناگون در تاریخ وجود دارد.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۳۵
یه بنده خدا


اگر از روی نقش تاریخی مذهب(واقعیّت)،بخواهیم حکمی دربارهء حقیقت مذهب استنباط کنیم،کلیسای پاپ را که وارث امپریالیسم رومی است،و خلافت عرب را که وارث کسرویّت ساسانی و قیصریّت بیزانسی است،ادامهء طبیعی و حقیقی قیام مسیح(ع) و انقلاب محمّد(ص)شمرده ایم و پاپ را که همان سزار است و خلیفه را که همان سلطان،با محمّد(ص) و مسیح(ع) مترادف دیده ایم و چهرهء صادق ترین فرزندان این انقلاب را که به محاق شهادت رفتند و رسالت اصیل ترین قیام هائی را که قربانی ستم این جبّاران شدند،نشناخته ایم و در این صورت،روشنفکر مترقّی و فیلسوف تاریخ و صاحب بینش علمی دیالکتیکی،در ردیف ساده لوح ترین عوام مذهبی ای قرار می گیرد که با افسون تبلیغات عُمّال خلیفه،منگ شده و علی ها و ابوذر ها و حسین ها را«خارجی» می شمارند و عثمان ها و عبدالرّحمن ها و معاویه ها و یزید ها را وارثان حقیقی انقلاب توحید!

آری،مذهب،توده ها را تخدیر کرد؛امّا پیش از آن،علی و ابوذر و حسین و حجر و همهء انقلابیّون راستین خاندان محمّد(ص) را کشت.پس از کدام مذهب،کی؟ و در چه مرحلهء تاریخی سخن می گوئیم؟چنین تضادّی را،که از قاتل تا مقتول و از ظالم تا مظلوم فرق می کند،نادیده گرفتن و احساس نکردن،از بینش علمی به دور است.

یک فیلسوف مجرّد اندیش،یک عالم وقایع شناس و حادثه نگار تاریخ و یک دانشمند جزئی نگر و مطلق بین و متخصّص آری،امّا یک روشنفکر جامعه شناس که دیدی دیالکتیک دارد و روان تاریخ را و حاکمیّت اقتصاد را و دامنهء مالکیّت فردی را و آثار همه جا گیر تضادّ طبقاتی را می فهمد،حقّ ندارد که «فاجعهء تاریخ» و «ویرانگری نظام طبقاتی» را دست کم گیرد.

مگر این تنها مذهب بوده است که در خدمت قدرتهای جابر و طبقات حاکم بوده است؟شعر؟هنر؟ادبیّات؟فلسفه؟اخلاق؟و حتّی علم و صنعت مگر در انحصار چه قطب هائی بوده اند و به چه ارباب هائی خدمت می کرده اند؟نقش اجتماعی و جهت گیری تاریخی یک امر،مسئله ای است و خاستگاه آن و حقیقت جوهری آن،مسئله ای دیگر.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۷ ، ۰۸:۳۶
یه بنده خدا


و با نفی تمامی ارزشهای انسانی در خویش،آنها را برای خدایش اثبات می کند و این است که به چشم می بینیم،انسانهای فقیر،خدائی غنی دارند و هرچه این انسان فقیر تر،خدایش غنی تر و هرچه او ضعیف تر،این قوی تر...

در اسلام،طاعت که ظاهراً متّهم ترین اصل مذهبی در نفی اصالت انسان و محکومیّت ارادهء انسانی در قبال خدا است،بزرگترین عامل رشد وجودی انسان زمینی است در مسیر تکامل ذاتی او به سوی قدرت،آگاهی و خلّاقیّت و حاکمیّت مطلق بر طبیعت و بر سرشت و سرنوشت خویش،یعنی خدا گونه شدن:عبدی اطعنی حتّی اجعلک مثلی.

چگونه طاعت،انسان را به سوی قدرت رهنمون می شود؟علم،پاسخ این سؤال را به روشنی داده است.مگر نه انسان امروز،قدرت و حاکمیّت خویش را بر طبیعت،مرهون طاعت خویش از قوانین علمی است؟کدام اراده ای می تواند بر عوامل مادّی و قوانین جبری فیزیک و جامعه،حاکمیّت بخشد و دلخواه خویش را بر جبر محیط،مسلّط کند و از زندان جبر مادّی برهد؟ جز اراده ای که نسبت به طبیعت و تاریخ،آگاه تر است و در برابر قوانین جبری مطیع تر؟ «طاعت آگاهانه» است که انسان امروز را از صورت «ساختهء محیط» به «سازندهء محیط» تحوّل می بخشد و این عالیترین جهت تکاملی انسان است.

تمامی اتّهاماتی که روشنفکران و دانشمندان ضدّ مذهبی به روح مذهبی و عقیدهء خداپرستی وارد آورده اند،با همهء اختلافها و تضادّهائی که باهم دارند،درست است:امّا،اینان همه،«واقعیّت» را ملاک قضاوت خویش گرفته اند و جست و جو برای دست یافتن به «حقیقت» دین را رها کرده اند.در حالیکه بینش علمی ایجاب می کند که عوامل تاریخی و اجتماعی را که موجب تغییر و تحوّل و گاه مسخ و حتّی قلب ماهیّت یک امر میشوند در نظر بگیریم و نقش اجتماعی یا حتّی تاریخی یک امر را در  صورت واقعیّت موجود آن،تعمیم ندهیم و آن را ملاک قضاوتی کلّی و مطلق دربارهء آن امر نگیریم و این،اصلی است که بینش دیالکتیکی،بیش از بینش منطقی،که به کلّیّات مجرّد و مطلق و لایتغیّر وابسته است،باید بدان پای بند باشد.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۷ ، ۱۳:۳۳
یه بنده خدا


با چنین تلقّی ای از خداپرستی است که عمق و دامنهء معنای اصطلاحات متداولی که متأسّفانه در بین ما به ابتذال کشیده شده اند،آشکار می شود:

عبادت: به معنی سرسپردگی انسان عابد به این ارزشهاست.ورزشی است در خودسازی،تا وجود سست و ناهموار و پرتردید و تضادّ و تزلزل آدمی،مسیر هموار و استواری گردد و راه رسیدن به خدا،نرم و هموار و سبک سیر شود.

توسّل به خدا: تلاش انسانی است غرقه در طوفان حادثه ها،بدآموزی ها،آفت ها،و عبور از پرتگاه های جهنّمی در منجلاب زندگی مادّی،که همواره انسان بودن انسان را به مسخ و ابتذال و سقوط تهدید می کند.توسّل،چاره جوئی این انسان در خطر است،چنگ زدن این غریق به «عروة الوثقی» ای است در این دنیائی که انسان تعالی جوی و خدائی سرشت را به پستی و زبونی میخواند.توسّل،خدا را که مظهر همهء ارزشهای متعالی و مقدّس است،وسیله گرفتن است.

تقرّب:کوشش انسانی است برای هرچه بیشتر نزدیک شدن به این ارزشهای برتر و کمال های قدسی،علیرغم لشکر انبوهی از نیروهای ابلیسی که او را به دوردست ها عقب می رانند.

خداپرستی: نه به معنای به زبونی و ذلّت و نفی اصالت انسان افتادن در قبال جلال و جبروت جابرانهء خدای مستبدّ عالم ؛بلکه پرستش ارزشهای انسانی و در نتیجه،خدائی شدن و به خدا نزدیک تر شدن انسان است.

بیگانه شدن انسان با خویش در برابر خدا،یعنی اینکه انسان به نام دین، گرفتار تخدیری شود  که به قیمت نامعقول بودن جهان و غیر علمی بودن طبیعت و بی حساب و کتاب بودن زندگی،به وجود خدا قائل باشد.خدائی که به راستی مخلوق ذهن آشفتهء انسانی است که با خود بیگانه شده و در ازای از دست دادن ایمان به خویش،به خدا ایمان پیدا کرده و تمامی ارزشها و توانائی هائی را که در «خودِ انسانی»خویش هست و وی که با خود بیگانه شده و در نتیجه،از آن همه غافل،آنها را در موجودی موهوم که انعکاس بیرونی درون خویش است تقدیس می کند و می پرستد.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۷ ، ۰۸:۳۰
یه بنده خدا


دوّم از دیدگاه انسانی،خدا مجموعه ای از تمامی ارزشهای متعالی مطلق است.ارزشها(بر خلاف سودها)مقدّسات انسانی و فضیلت های اخلاقی و ماورائی است که انسان،فارغ از اندیشهء سود و زیان،در قبال آنها سر تکریم و تقدیس فرود می آورد.

مجموعهء این ارزشها،اخلاق را می سازد که ارزشهای جاوید و مطلق است:ارزشهائی مافوق طبقاتی،ماوراء ملّی و فراتر از محدودهء تاریخی و اجتماعی.

آنچه به نام نسبیّت اخلاق مطرح است،اخلاق اجتماعی است که دستخوش تغییر و تبدیل است،زیرا زادهء نظام اجتماعی و ساختهء تحوّل تاریخی است و بر حسب طبقه،شکل تولید و روابط جمعی و اشکال اجتماعی فرق می کند.امّا اخلاق انسانی،ارزشهائی هستند که از فطرت نوعی انسان سرچشمه می گیرند و درجهء تکامل نوعی انسان،بر حسب درجهء رشد این ارزشهای متعالی ارزیابی می شود و تکامل وجودی نوع انسان در طول تاریخ،در جهت تقویت این ارزشها حرکت می کند.اصولا انسان،تنها موجودی است که خالق ارزش است.

خداوند،مجموعهء ارزش هاست.ارزشهای مشترک میان انسان و خدا.با این تفاوت که این ارزشها در انسان،نسبی است و در حال تکامل؛امّا در خداوند،مطلق و مجرّد.

پس خداپرستی،پرستش آگاهانهء این ارزش های متعالی است و طرح مکرّر آنها،اندیشیدن مداوم به آنها و تأمّل ناگسستنی دربارهء آنها و در حقیقت،خداپرستی،نوعی آموزش و پرورش انسان است با این ارزشهای خدائی که تکامل انسان،بسته به تقرّب وی به آنهاست.

با چنین تلقّی ای از خداپرستی است که عمق و دامنهء معنای اصطلاحات متداولی که متأسّفانه در بین ما به ابتذال کشیده شده اند،آشکار می شود:

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۱۱:۳۳
یه بنده خدا


بُعد دیگر،علی(ع) را آنقدر سیاسی و حسّاس و روزمرّه و عینی می کند که نسبت به سرنوشت یک زن یهودی که مظلوم واقع شده است می فرماید: اگر کسی به خاطر این مسئله،از درد بمیرد،نباید سرزنش اش کرد.

از لحاظ وجودی نیز بهترین تجلّی وجود انسان،به معنای یک موجود انسانی،فراتر از همهء موجودات است...اگر واقعا مکتب را از این سه  بُعد،یعنی بُعد اصالت وجودی و اصالت عدالت و اصالت عرفان،به عنوان چراغ درونی ذات انسانی نگاه کنیم،به بهترین وجه،نیازمندی زمان خود را رفع کرده ایم.

خداپرستی از دو دیدگاه قابل تلقّی است:اوّل از دیدگاه فلسفی.جهان یک پیکری زنده و معنا دار و با اراده و دارای احساس است. اگر جهان فاقد معنا باشد،سخن گفتن از معنای انسان نیز،موهوم خواهد بود.نمی توان در چنین عالم پوچی،از مسئولیّت انسان سخن گفت.مسئولیّت انسان،که ریشه در عمق هستی نداشته باشد،و بی پایه و پایگاه وجودی باشد،یک مفهوم ذهنی و ایده آلیستی است و یا ارزشی مصنوعی و دعوتی تحکّمی که تاب تحلیل منطقی و توجیه عقلی ندارد و تنها به این دلیل مقدّس است که مورد اتّفاق است و تا زمانی وجود خواهد داشت که مورد قبول اجتماع باشد.

امّا برای خداپرستان،مسئولیّت از عمق عالم وجود سر می زند و ریشه در واقعیّت عینی بیرون از ذهن فرد و سنّت جمع دارد و حالت طبیعی و معقول و جبری انسان خودآگاهی است که در طبیعتی زنده و آگاه و هدفمند دارای حساب،صاحبدل و صاحب تمییز خیر و شرّ است و در قبال هر عمل و انتخابی،عکس العمل نشان می دهد.

بر سردر معبد علم نوشته اند:هرکس وارد می شود،باید ایمان داشته باشد.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۰۸:۳۱
یه بنده خدا

اینگونه انسانهای پوچ و بی معنی و بی تفاوت،بهترین چشم روشنی برای جلّادها و ظالم ها و ارتجاع و استعمار و ... بوده اند و گردنکشان تاریخ،همیشه مدیون این بزرگان بوده اند،زیرا به کاسه و کوزهء کسی کاری نداشته اند.

سوسیالیسم نیز چنین حالتی دارد:انسان سوسیالیست هم فقط به مسائل اقتصادی و فاصلهء طبقاتی می اندیشد؛امّا نسبت به همهء ارزشها و ابعاد و نیازهای وجودی و انسانی،بی تفاوت است.

اصالت وجود،باز آزادی انسان و رشد و فطرت،و آن منِ متعالی انسانی ر ا دوباره مطرح می سازد و این یک نوع بازگشت به خودآگاهی انسانی است که در طول تاریخ،از بین رفته بود.امّا جنبهء معنوی دیگرش این است که اکنون منی که آزاد شده ام،چه کار باید انجام بدهم؟اگزیستانسیالیسم(مکتب اصالت وجود) دیگر برای این سؤال،جوابی ندارد.یعنی آزادی تبدیل به آوارگی و پوچی می شود.

بنابراین کاملترین انسان یا مکتب که بخواهد انسان را به فلاح و رستگاری برساند،انسان یا مکتبی است که این ابعاد اساسی را در خود داشته باشد.اگر این سه بُعد با هم وجود داشته باشند،جهات منفی شان دیگر نمی تواند وجود داشته باشد.

علی(ع) مظهر و تجلّی کامل این سه بُعد است.وی منبع فوران عشق است؛به قسمی که گاهی غش می کند و در بیابان،ناله می کند.البته ممکن است ما خیال کنیم اینها به خاطر دردهائی است که در مدینه به جانش ریخته اند و یا مثلا به خاطر غصب شدن فدک است؛در صورتی که خودِ وجودش ملتهب است...

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۴۰
یه بنده خدا

اگر عرفان نباشد و انسان،دغدغه ای ماورائی نداشته باشد،اصولا انسان نیست،زیرا فکر و هوش و قدرت نطق،علامت انسان بودن نیست و امروزه ثابت شده است که حیوانات هم از این امکانات برخوردار است.آنچه که واقعا انسان را از همهء حیوانات جدا می کند،آن دغدغهء در برابر غیب است.یعنی آن نارسائی طبیعت نسبت به وجود و نیاز او و گریز وی از آنچه هست،به سوی آنچه که باید باشد.

برخی اوقات،در میان بعضی از این مردم،ایجاد شکّ کردن خدمتی است هزار مرتبه بالاتر از ایجاد یقین. زیرا آن یقینی که به صورت تبلیغات و تلقین به وجود آید،مادّه مخدّری است که هیچ ارزشی ندارد.آن یقین و ایمانی که بعد از شکّ و دلهره و اضطراب و درد به وجود می آید،ارزشمند و نجات دهنده است.

عشق،ریشهء تجلّی مکتبهای عرفانی است و مذهب هم جلوه ای از همان است.عدالت مادّی بین ملّت ها و طبقات در رابطهء استعماری و رابطهء استثماری داخلی.اصالت وجود انسان به معنای تکیه کردن و برگشتن به درون ذاتی و نوعی ارزشهای انسانی و اعطا کردن اختیار و آزادی به خود من انسانی برای رشد و کمال آن و چشم گشودن به خود ذات آدم و گرایش به آن من وجودی که در درون نظام سرمایه داری از بین می رود و در درون نظام مذهبی نفی می شود و در درون نظام سوسیالیستی(نظام اصالت جامعه)،تک بعدی میشود.

عرفان برای انسان،یک حسّاسیّت های معنوی و ارزشهای متعالی،روانی و روحی ایجاد می کند که وجود و روح او را رشد و کمال می دهد؛ولی او را از بعضی از فاجعه هائی که در اطرافش می گذرد،غافل می کند.

درست مثل مردی که در گوشهء خلوت روحانی و معنوی خویش تا آسمان به معراج معنوی و روحانی می رود؛امّا در پشت همان دیوار خلوتگاهش،ظلم و فاجعه و فقر و بی ناموسی و جهل و فساد و انحطاط انسان و همهء معنویّات انسانی اتّفاق می افتد؛ولی او اصلا خبردار نمی شود.این است که این نجات و رستگاری انسان،به یک نوع خودپرستی تبدیل می شود و هرکس در تلاش است که تنها به بهشت برود.چگونه ممکن است که انسان،از یک طرف رشد معنوی پیدا کند،و از طرف دیگر،در برابر یک وظیفهء معنوی،اینقدر بی تفاوت باشد؟

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۲۴
یه بنده خدا

روح هائی که به دنبال آزادی می گشتند،خود به خود در برابر چنین مذاهبی ایستادند و چاره ای هم نداشتند.بدین ترتیب،افکار جدیدی که به دنبال آزادی انسان و دنبال رشد علم و عقل بودند،با اینگونه مذاهب رو در رو شدند.

مذهب هم که به دست متولّی های منجمد شدهء قرون وسطائی افتاده بود و در این شکل،نقش ارتجاعی و ضدّ انسانی داشت،در برابر این نهضت جدید قرار گرفت و خود به خود سرنوشت اش در اروپا و بعد هم در همهء دنیا به این صورت در آمد که عنوان شد:اساسا آزاد شدن انسان،موکول و منوط به رها کردن قید و بند هائی است که مذهب بر دست و پای وی نهاده است.البته مقصودم از قید و بند های مذهب،آن چیزهائی است که دستگاههای روحانیّت در اسلام و مسیحیّت، و در مذهب یهود و هندو و همه جا بر دست و پای افکار و اندیشهء انسان زده اند.

عکس العمل وجدان آزاد انسان،مبارزه با این قید و بند ها بود.در نتیجه،مکتب های مختلف به وجود آمد.این نهضت و گرایش به طرف مردم و برای عدالت طبقاتی و تنظیم عادلانهء روابط انسانها در دنیا،در برابر مذهب،رشد پیدا کرد،زیرا مذهب در دست دستگاههای حاکم و طبقهء روحانی ای بود که در طول نظام حاکم رشد پیدا کرده بودند.

بنابراین مطلب در افکار عمومی اینطور مطرح شد که:اساسا مذهب،وسیله ای است برای توجیه وضع موجود به ضرر مردم و به نفع یک اقلّیّت(یعنی طبقهء حاکم) و عملا هم می بینیم که اینطور هست.وقتی یک نهضتی که با مذهب کاری ندارد، می خواهد یک عدّه ای را از بهره کشی نجات دهد،آنوقت مذهب موجود،آن نهضت را تکفیر می کند،در نتیجه،عرفان و معنویّات هم زیر سؤال می رود و وسیله ای برای تحکیم و توجیه وضع موجود پنداشته میشود.با ادامهء فعّالیّت این نهضت ها،مذاهب و در نتیجه،عرفان و احساس عرفانی از صحنهء زندگی مردم کنار رفت.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۱۳
یه بنده خدا

تمامی مذاهب،غیر از احکامی که راجع به زندگی و اقتصاد و سیاست و اخلاق و ... دارند،دارای یک ریشهء عرفانی اند.اساسا جوهر دینی،همین احساس عرفانی است،چه این دین شرقی باشد یا غربی،چه شرک باشد یا توحید،فرقی نمی کند،چون اینها مربوط به نوع و درجهء تکاملی مذهب است.

این احساس عرفانی است که انسان را فضیلت و کرامت می دهد و او را از سایر موجودات،جدا می کند.به میزانی که انسان متکاملتر باشد،این نیاز و عطش در وی شدیدتر است.

انسانهائی که کامل ترند،ناراضی ترند.انسانهائی که تکامل معنویشان بیشتر است و نیازهایشان متعالی تر،مواهب مادّی برایشان کوچکتر و حقیرتر است و عجز طبیعت هم از سیر کردن آنها بیشتر و این یک امر بدیهی است.

ژان پل سارتر می گوید:نبودن خدا،انسان و زندگی و همهء هستی را بیشعور و بی سرانجام و بی معنی کرده است.اگر خدا را برداریم،هرکاری مجاز است.زیرا فقط اوست که خیر و شرّ را توجیه می کند...

عرفان در شرق،بعدا وارد مذهب شد و مذهب نیز کم کم به صورت یک دستگاه روحانیّت در آمد و یک طبقه را تشکیل داد و چون جزو طبقهء حاکم بود،از لحاظ وضع اجتماعی به دیگر طبقات حاکم وابسته شد و در نتیجه و متأسّفانه عرفان و مذهب تبدیل به خرافات و توجیهاتی شدند به نفع طبقهء حاکم و علیه مردم و رشد انسان و فطرت آزاد انسانی.و به صورت زنجیری در آمدند که بر پای تکامل معنوی و مادّی انسان بسته شدند.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۷ ، ۰۷:۴۰
یه بنده خدا