عقل و دین

بیان آموزه های دینی به زبان عقلانی

عقل و دین

بیان آموزه های دینی به زبان عقلانی

۹۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

   این بود موقعیت آن روز و طرز رفتار علی علیه السلام در آن روز. ولی بعدها چرخ زمانه برگشت و در اوضاع و احوال تغییراتی رخ داد، وضع مسلمین از لحاظ خارجی مستحکم شده بود ولی فساد از داخل به طرز موثر و ریشه کن کننده ای سر درآورده بود و موقعی رسید که شخص علی(ع) مقاومت در مقابل طاغیان مسلمین را واجب دانست و همان طوری که پیغمبر خبر داد در جمل و صفین و نهروان با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگید و در برابر سرکشیهای آنها مردانه مقاومت کرد. در زمان خلافت یزید بن معاویه اوضاع و احوال صورت بی سابقه ای پیدا کرد. شخص خلیفه وقت علاوه بر آن که از جنبه شخصی مردی پست و فرومایه و فاسق بود، در سیاستی که پیش گرفته بود رسما مردم را به طرف بی دینی سوق می داد و علیه اسلام و پیغمبر اسلام تظاهراتی می کرد. خلافت یزید بعد از خلافت بیست ساله معاویه بود که روح دینی به تدریج در مردم رو به زوال و انعدام می رفت، آن شور و هیجان و شوق و ایمان و اطمینان مسلمین صدر اسلام که یگانه وسیله پیشرفت و پیروزی آنها بود رو به سردی وافسردگی می رفت و یک رخوت و سستی عمومی پیدا شده بود. امام حسین(ع) در چنین موقعیتی قیام و جهاد، بلکه شهادت و قربانی دادن را واجب و لازم شمرد. شهادت و قربانی دادن امام حسین(ع) آن هم با آن وضع فجیع و جانگداز، به منزله تکان سختی بود که به پیکره خواب آلود آن روز جامعه اسلامی داده شد و به منزله بانگ بیدار باشی بود که گوشها و هوشها را متوجه خطر بزرگی که به مسلمین رو آورده بود نمود و حقا کار خود را کرد.از لحاظ روان شناسی ثابت شده که تکانهای سخت که به روحیه فرد وارد شود گاهی آثار عجیبی می دهد. ای بسا فلجها که با ضربتهای سختی که به روحیه آنها وارد کرده موجب تحریک عنیفی بر عضو شده و عضو را از فلج بیرون آورده و همچنین است رخوتها و سستیها و فلجهایی که بر پیکر یک اجتماع وارد می شود و حوادث سخت و جانگدازی که روحیه اجتماع را سخت تکان بدهد، همان اثر تحریکاتی را دارد که بر روحیه فرد وارد شود.به شهادت تاریخ، شهادت جانگداز اباعبدالله تاثیر عمیقی در روحیه مسلمین کرد و چشمها را از خواب بیدار کرد و همین امر موجب شد که بعدها انقلابات و طغیانها علیه دستگاه خلافت امور بپا شد و تا قرنها همین حادثه دلها را به هیجان می آورد و افراد را علیه مظالم امویین برمی انگیخت تا بالاخره منجر به انقراض خلافت و حکومت نکبت بار اموی شد. علی بن ابیطالب(ع) و فرزند ارجمندش ابا عبدالله هر دو از یک نقشه اصلی پیروی می کردند و یک هدف داشتند و آن عبارت بود از حفظ شوکت اسلام و تعقیب هدف پیغمبر اکرم(ص). این نقشه را خود پیغمبر(ص) به صورتی و علی(ع) به صورت دیگر و حسین بن علی(ع) به صورت سومی عمل کردند.

مرتضی مطهّری

... پایان ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۷:۰۸
یه بنده خدا

 مرتضی مطهّری

غالبا مردم اگر یک چیز را بشنوند خوب است، خیال می کنند در همه وقت و همه جا خوب است و اگر بشنوند بد است، خیال می کنند در همه وقت و همه جا بد است و از این جهت است که یک چیز را با نقطه مقابلش در برابر یکدیگر قرار می دهند و می پرسند: این خوب است یا آن؟ مثلا آیا سخن گفتن بهتر است یا سکوت کردن؟ آیا عزلت بهتر است یا معاشرت؟ آیا عفو بهتر است یا مجازات؟ آیا قیام و جهاد بهتر است یا سازش؟ بدیهی است که هیچ یک از این سوالات جواب مطلقی ندارد؛ یعنی نمی توان گفت به طور مطلق سخن گفتن بهتر است از خاموشی یا خاموشی بهتر است از سخن گفتن، زیرا موارد و شرایط مختلف است:

در یک جا باید عفو کرد و در جای دیگر باید مجازات نمود، یک جا باید قیام و جهاد کرد و جای دیگر باید راه مسالمت پیش گرفت، یک جا باید لب به سخن گشود و یک جا باید خاموشی اختیار کرد. به قول سعدی:

اگر چه پیش خردمند خاموشی ادب است.به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی.دو چیز طیره عقل است دم فرو بستن.به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی.چون خوب و بد و باید و نباید امر مطلقی نیست و با شرایط و موارد و موقعیتها بستگی دارد، لازم ترین چیزها برای انسان در نظر گرفتن شرایط و زمانها و مکانها و موقعیتهاست، و اهمیت و عظمت اشخاص در تشخیص موقعیتها خوب ظاهر می شود.این روزها به مناسبت وقایع مربوط به شهادت حسین بن علی علیهما السلام همه جا صحبت از نهضت و قیام حسینی است، نهضتی که یکی از پرافتخارترین صفحات تاریخ بشری را تدوین کرده است، نهضتی که دلها و عقلهای میلیونها افراد بشر را در چهارده قرن متوجه خود ساخته و تا اعماق قلبها نفوذ درخشانی نموده است.

عجبا! این نهضت از طرف کسی بپا شد که پدر بزرگوارش سالها طریق مسالمت و مدارا پیش گرفت و برادرش رسما با یکی از جبابره بزرگ جهان به نام معاویه بن ابی سفیان قرارداد صلح بست.راهی که حسین بن علی(ع) با انقلاب و قیام و نهضت خویش پیمود و راهی که علی بن ابیطالب و حسن بن علی(علیهماالسلام) از طریق مسالمت و مدارا پیمودند، همه به یک نقطه منتهی می شود.

اگر نظری دقیق به تاریخ و جریان حوادث و اوضاع و احوال در دوره حیات هر یک از این بزرگواران بکنیم مطلب روشن می شود.طرز رفتار و عمل علی و آل علی (علیهم السلام) بهترین معرف دستور موقعیت شناسی اسلام است و در عین حال معرف اهمیت و عظمت و بزرگواری خود این بزرگواران است. بعد از وفات پیغمبر اکرم(ص) که موضوع خلافت پیش آمد و زمینه برای از هم پاشیدگی جمعیت متشکل اسلام داشت فراهم می شد، آن کسانی که سالها با پیغمبر در نبرد و ستیز بودند و عاقبت شکست خورده بودند، زمینه را برای خنثی کردن زحمات پیغمبر اکرم(ص) فراهم دیدند، لهذا ابوسفیان پدر معاویه و جد یزید بن معاویه که دل پرخونی از اسلام داشت و بسیار مرد تیزهوش و باتجربه و جهان دیده ای بود، فکری اندیشید که مقصود خویش را عملی سازد.

رفت به خانه عباس عموی پیغمبر و شرحی راجع به این که خلافت حق خاندان شماست و نباید از خاندان شما بیرون برود صحبت کرد و گفت: اگر احتیاج به کمک نظامی باشد من از افراد و اتباعی که در اختیار دارم تمام سرزمین مدینه را از افراد خودم پر خواهم کرد. ابوسفیان با این گفتارها عباس را موافق کرد و پس ازآن به اتفاق عباس آمد به در خانه علی علیه السلام و عین آن گفتارها را تکرار کرد و علی را به شورش و انقلاب در مقابل دستگاه خلافت و مطالبه حق خود تحریض و ترغیب کرد.

علی(ع) ضمیر ابوسفیان را خواند و دانست که او آرزوی پستی در دل و چه خیال شومی در سر دارد، او دلش به حال اسلام یا به حال خاندان هاشم نسوخته، مقصود و مطلوب او تفرق و تشتت حوزه اسلامی و از هم پاشیدگی مسلمین و در حقیقت انتقام گرفتن از پیغمبر اکرم است.

این بود که دست رد به سینه ابوسفیان زد و او را با این جمله ها مخاطب ساخت: «شقوا امواج الفتن بسفن النجاه و عرجوا عن طریق المنافره و ضعوا تیجان المفاخره ، افلح من نهض بجناح او استسلم فأراح» ای ابوسفیان! هنگامی که دریای فتنه می خروشد و امواج مهلک ایجاد می کند، باید با کشتی نجات سینه این موجها را شکافت و کشتی نشستگان را به ساحل نجات رسانید.

در چنین موقعی باید کوشش کرد که فتنه ها بخوابد و نباید کاری کرد که زیادتر شود. طریق تفرق و تنافر و تهییج احساسات نژادی و مفاخرات قومی را به کناری بگذارید. آن کس رستگار است که یا با تجهیزات کافی و وسایل وافی قیام کند و یا تسلیم شود و خود و دیگران را راحت کند.(خطبهء پنجم نهج البلاغه).تحریکات غرض آلود ابوسفیان موثر نشد و البته او خیال می کرد که می تواند علی را که دوره جوانی را طی می کند و موضوع حق از بین رفته ای در جلو چشم دارد بفریبد و آبی گل آلود کند و نتیجه بگیرد.

ولی علی(ع) روی حس موقعیت شناسی و مصلحت بینی، صلاح اسلام و مسلمین را در سکوت و مسالمت دید و حقا هم اگر آن روز جنگ داخلی شروع شده بود در همان روزهای اول، اساسی که به وسیله پیغمبر اکرم گسترده شده بود یکباره برچیده می شد.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۰۸
یه بنده خدا

7- به نظر جنابعالی آیا مسأله «بیعت»، «دعوت» و «امر به معروف و نهی از منکر» که در قیام امام حسین(ع) دخالت داشتند، در زمان امام حسن(ع) نیز وجود داشتند؟
امام حسن و امام حسین(ع) در سایر شرایط نیز خیلی با یکدیگر فرق داشتند. سه عامل اساسی در قیام امام حسین(ع) دخالت داشته است، هر کدام از این عامل را که ما در نظر بگیریم، می بینیم در زمان امام حسن(ع) به شکل دیگر است.
مسأله بیعت
عامل اول که سبب قیام امام حسین(ع) شد، این بود که حکومت ستمکار وقت از امام حسین(ع) بیعت می خواست: «خذ الحسین بالبیعه اخذا شدیدا لیس فیه رخصه ؛ حسین را بگیر برای بیعت، محکم بگیر، هیچ گذشت هم نباید داشته باشی. حتما باید بیعت کند.» از امام حسین(ع) تقاضای بیعت می کردند. از نظر این عامل، امام حسین جوابش فقط این بود: نه، بیعت نمی کنم. و نکرد، جوابش منفی بود.
امام حسن(ع) چطور؟ آیا وقتی که قرار شد با معاویه صلح کند، معاویه از امام حسن(ع) تقاضای بیعت کرد که تو بیا با من بیعت کن؟ (بیعت، یعنی قبول خلافت) نه، بلکه جزء مواد صلح بود که تقاضای بیعت نباشد و ظاهرا احدی از مورخین هم ادعا نکرده است که امام حسن(ع) یا کسی از کسان امام حسن(ع) یعنی امام حسین(ع)، برادرها و اصحاب و شیعیان امام حسن(ع) آمده باشد با معاویه بیعت کرده باشد. ابدا صحبت بیعت در میان نیست.
بنابراین «مسأله بیعت» که یکی از عواملی بود که امام حسین(ع) را وادار کرد مقاومت شدید بکند، در جریان کار امام حسن(ع) نیست.
مسأله دعوت کوفه
عامل دوم قیام امام حسین(ع)، «دعوت کوفه» بود به عنوان یک شهر آماده. مردم کوفه بعد از اینکه بیست سال حکومت معاویه را چشیدند و زجرهای زمان معاویه را دیدند و مظالم معاویه را تحمل کردند واقعا بی تاب شده بودند که حتی می بینید بعضی(9) معتقدند که واقعا در کوفه یک زمینه صد درصد آماده ای بود و یک جریان غیرمترقب، اوضاع را دگرگون کرد.
مردم کوفه هجده هزار نامه می نویسند برای امام حسین و اعلام آمادگی کامل می کنند. حال که امام حسین(ع) آمد و مردم کوفه یاری نکردند، البته همه می گویند: پس زمینه کاملا آماده نبوده؛ ولی از نظر تاریخی اگر امام حسین(ع) به آن نامه ها ترتیب اثر نمی داد، مسلم در مقابل تاریخ محکوم بود، می گفتند: یک زمینه بسیار مساعدی را از دست داد؛ و حال آنکه در کوفه امام حسن، اوضاع درست برعکس بود. یک کوفه خسته و ناراحتی بود، یک کوفه متفرق و متشتتی بود، یک کوفه ای بود که در آن هزار جور اختلاف عقیده پیدا شده بود، کوفه ای بود که ما می بینیم امیرالمؤمنین در روزهای آخر خلافتش مکرر از مردم کوفه و از عدم آمادگی شان شکایت می کند و همواره می گوید: «خدایا!مرا از میان این مردم ببر و بر اینها حکومتی مسلط کن که شایسته آن هستند تا بعد، اینها قدر حکومت مرا بدانند.»(10)
8- اینکه فرمودید «کوفه آماده» آیا منظورتان این است که کوفه، آمادگی واقعی داشت؟
اینکه عرض می کنم کوفه آماده؛ یعنی بر امام حسین اتمام حجتی شده بود. نمی خواهم مثل بعضی ها بگویم: کوفه یک آمادگی واقعی داشت و امام حسین هم واقعاً روی کوفه حساب می کرد. نه، اتمام حجت عجیبی بر امام حسین شد که فرضاً هم زمینه آماده نباشد، او نمی تواند آن اتمام حجت را نادیده بگیرد.
از نظر امام حسن چطور؟ از نظر امام حسن اتمام حجت، برخلاف شده بود؛ یعنی مردم کوفه نشان داده بودند که ما آمادگی نداریم. آن چنان وضع داخلی کوفه بد بود که امام حسن خودش از بسیاری از مردم کوفه محترز بود و وقتی که بیرون می آمد - حتی وقتی که به نماز می آمد- در زیر لباس های خود زره می پوشید برای اینکه خوارج و دست پرورده های معاویه زیاد بودند و خطر کشته شدن ایشان وجود داشت، و یک دفعه حضرت در حال نماز بود که به طرفش تیراندازی شد. ولی چون در زیر لباس هایش زره پوشیده بود، تیر کارگر نشد والا امام را در حال نماز با تیر از پا درآورده بودند.
«پس، از نظر دعوت مردم کوفه که بر امام حسین اتمام حجتی بود- و چون اتمام حجت بود باید ترتیب اثر می داد - در مورد امام حسن، برعکس، اتمام حجت برخلاف بوده و مردم کوفه تقریباً عدم آمادگی شان را اعلان کرده بودند.»
مسئله امر به معروف و نهی از منکر
عامل سومی که در قیام امام حسین(ع) وجود داشت، «عامل امر به معروف و نهی از منکر» بود؛ یعنی قطع نظر از اینکه از امام حسین بیعت می خواستند و او حاضر نبود بیعت کند، و قطع نظر از اینکه مردم کوفه از او دعوت کرده بودند و اتمام حجتی بر امام حسین شده بود و او برای اینکه پاسخی به آنها داده باشد، آمادگی خودش را اعلام کرد؛ قطع نظر از اینها، مسئله دیگری وجود داشت که امام حسین تحت آن عنوان قیام کرد، یعنی مسئله امر به معروف و نهی از منکر. مسئله اینکه معاویه از روزی که به خلافت رسیده است، در مدت این بیست سال هرچه عمل کرده است، برخلاف اسلام عمل کرده است؛ این حاکم، جائر و جابر است، جور و عدوانش را همه مردم دیدند و می بینید احکام اسلام را تغییر داده است، بیت المال مسلمین را حیف و میل می کند، خون های محترم را ریخته است، چنین کرده، چنان کرده، حالا هم بزرگ ترین گناه را مرتکب شده است و آن، اینکه بعد از خودش پسر شرابخوار و قمارباز و سگباز خودش را (به عنوان ولایتعهد) تعیین کرده و به زور سرجای خودش نشانده است، بر ما لازم است که به اینها اعتراض کنیم، چون پیغمبر(ص) فرمود: «من رای سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله، ناکثا عهده، مخالفا لسنه رسول الله، یعمل فی عبادالله بالاثم و العدوان، فلم یغیر علیه بفعل و لا قول، کانا حقا علی الله آن یدخله مدخله، الا و ان هولاء قد لزموا طاعه الشیطان...(11) اگر کسی حاکم ستمگری را به این وضع و آن وضع و با این نشانی ها ببیند و اعتراض نکند به عملش یا گفته اش، آن چنان مرتکب گناه شده است که سزاوار است خدا او را به همان عذابی معذب کند که آن حکمران جائر را معذب می کند.
اما در زمان معاویه در اینکه مطلب بالقوه همین طور بود، بحثی نیست. برای خود امام حسن(ع) که مسئله، محل تردید نبود که معاویه چه ماهیتی دارد ولی معاویه در زمان علی(ع) معترض بوده است که: من فقط می خواهم خونخواهی عثمان را بکنم. و حال (در زمان امام حسن) می گوید: من حاضرم به کتاب خدا و سنت پیغمبر و به سیره خلفای راشدین صددرصد عمل کنم، برای خودم جانشین معین نمی کنم. بعد از من خلافت مال حسن بن علی است و حتی بعد از او مال حسین بن علی است. یعنی به حق آنها اعتراف می کند، فقط آنها تسلیم امر بکنند. (کلمه ای هم که در ماده قرارداد بوده، کلمه «تسلیم امر» است) یعنی کار را به من واگذار کنند، همین مقدار؛ امام حسن عجالتاً کنار برود، کار را به من واگذار کند و من به این شرایط عمل می کنم.
ورقه «سفید امضاء» فرستاد، یعنی کاغذی را زیرش امضا کرد، گفت: هر شرطی که حسن بن علی خودش مایل است در اینجا بنویسد، من قبول می کنم؛ من بیش از این نمی خواهم که من زمامدار باشم و الا من به تمام مقررات اسلامی صددرصد عمل می کنم. تا آن وقت هم هنوز صابون اینها به جامه مردم نخورده بود.
حال فرض کنیم الآن ما در مقابل تاریخ این جور قرار گرفته بودیم که معاویه آمد یک چنین کاغذ سفید امضائی برای امام حسن فرستاد و چنین تعهداتی را قبول کرد، گفت: تو برو کنار، مگر تو خلافت را برای چه می خواهی؟ مگر غیر از عمل کردن به مقررات اسلامی است؟ من مجری منویات تو هستم، فقط امر دائر است که آن کسی که می خواهد کتاب و سنت الهی را اجرا بکند، من باشم یا تو. آیا تو فقط به خاطر اینکه آن کسی که این کار را می کند، تو باشی می خواهی چنین جنگ خونینی را به پا بکنی؟! اگر امام حسن(ع) با این شرایط، تسلیم امر نمی کرد، جنگ را ادامه می داد، دو سه سال می جنگید، دهها هزار نفر آدم کشته می شدند، ویرانی ها پیدا می شد و عاقبت امر هم خود امام حسن(ع) کشته می شد، امروز، «تاریخ» امام حسن را ملامت می کرد، می گفت: دریک چنین شرایطی (باید صلح می کرد) پیغمبر هم در خیلی موارد صلح کرد، آخر یک جا هم آدم باید صلح کند.
(آری، اگر ما نیز درآن زمان بودیم می گفتیم:) غیر از این نیست که معاویه می خواهد خودش حکومت کند، بسیار خوب خودش حکومت کند؛ نه از تو می خواهد که او را به عنوان خلیفه بپذیری، نه از او می خواهد که او را امیرالمؤمنین بخوانی، نه از تو می خواهد که با او بیعت کنی، و حتی اگر بگویی جان شیعیان در خطر است، امضاء می کند که تمام شیعیان پدرت علی درامن و امان، و روی تمام کینه های گذشته ای که با آنها در صفین دارم، قلم کشیدم؛ از نظر امکانات مالی حاضرم مالیات قسمتی از مملکت را نگیرم و آن را اختصاص بدهم به تو که به این وسیله بتوانی از نظر مالی محتاج ما نباشی و خودت و شیعیان و کسان خودت را آسوده اداره کنی. اگر امام حسن(ع) با این شرایط (صلح را) قبول نمی کرد، امروز در مقابل تاریخ، محکوم بود. قبول کرد، وقتی که قبول کرد، تاریخ آن طرف را محکوم کرد.(12)
از: فصلنامه فرهنگ کوثر- ش 55- مرتضی مطهّری

پاورقی:

9- (مثل نویسندهء کتاب «شهید جاوید»).
10- سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 89و .90
11- تاریخ طبری، ج 7، ص .300
12- سیری درسیره ائمه اطهار(ع)، ص 90-.
۹۴

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۲۳
یه بنده خدا

آنچه می خوانید گفت و گوی غیرحضوری با استاد شهید مطهری است که در قالب هشت پرسش پیرامون صلح امام حسن(ع) و تفاوت دوران حضرت با عصر امام حسین(ع) بر برخی آثار استاد عرضه شده و پاسخهای ایشان با استفاده از تراوشات قلمی شان در برابر خوانندگان عزیز قرار گرفته است.
1- ابتدا مناسب است نظرتان را راجع به جایگاه صلح در اسلام جویا شویم؛ بفرمایید آیا اساسا صلح در شرایط خاص بر امام مسلمین جایز و لازم خواهد بود یا خیر؟
به طور کلی و هم تاریخ اسلام نشان می دهد که برای امام و پیشوای مسلمین، در یک شرایط خاصی (صلح) جایز است و احیانا لازم و واجب است که قرارداد صلح امضا کند، هم چنان که پیغمبر اکرم(ص) رسما این کار را در موارد مختلف انجام داد؛ هم با اهل کتاب در یک مواقع معینی قرارداد صلح امضا کرد و هم حتی با مشرکین قرارداد صلح امضا کرد، و در مواقعی هم البته می جنگید...
این مطلب معقول نیست که بگوییم: یک دین یا یک سیستم (هرچه می خواهید اسمش را بگذارید) اگر قانون جنگ را مجاز می داند، معنایش این است که (آن را) در تمام شرایط (لازم می داند) و در هیچ شرایطی صلح و به اصطلاح همزیستی؛ یعنی متارکه جنگ را جایز نمی داند؛ کما اینکه نقطه مقابلش هم غلط است که یک کسی بگوید: اساسا ما دشمن جنگ هستیم به طور کلی و طرفدار صلح هستیم به طور کلی. ای بسا جنگ ها که مقدمه صلح کامل تر است و ای بسا صلح ها که زمینه را برای یک جنگ پیروزمندانه، بهتر فراهم می کند.(1)
2- به نظر می رسد که امام حسن(ع) در شرایط و وضعیتی قرار گرفت که مجبور شد در آن شرایط صلح کند، ولی امام حسین(ع) حاضر به صلح نشد. آیا شرایط دوره امام حسین(ع) با شرایط زمان امام حسن(ع) تفاوت زیادی داشت که ایشان تن به صلح ندادند؟
تفاوت خیلی فراوان و زیادی وجود دارد. حال من جنبه های مختلفش را برایتان عرض می کنم، بعد آقایان خودشان قضاوت کنند.
مسند خلافت
اولین تفاوت این است که امام حسن در مسند خلافت بود و معاویه هم به عنوان یک حاکم، گو اینکه تا آن وقت خودش را به عنوان خلیفه و امیرالمؤمنین نمی خواند؛ و به عنوان یک نفر طاغی و معترض در زمان امیرالمؤمنین قیام کرد؛ به عنوان اینکه من خلافت علی را قبول ندارم، به این دلیل که علی کشندگان عثمان را که خلیفه بر حق مسلمین بوده، پناه داده است و حتی خودش هم در قتل خلیفه مسلمین شرکت داشته است؛ پس علی خلیه بر حق مسلمین نیست. معاویه خودش به عنوان یک نفر معترض- و به عنوان یک دسته معترض- تحت عنوان مبارزه با حکومتی که بر حق نیست و دستش به خون حکومت پیشین آغشته است(قیام کرد). تا آن وقت ادعای خلافت هم نمی کرد و مردم نیز او را تحت عنوان امیرالمؤمنین نمی خواندند. همین طور می گفت که ما یک مردمی هستیم که حاضر نیستیم از آن خلافت پیروی بکنیم.
امام حسن(ع) بعد از امیرالمؤمنین(ع) در مسند خلافت قرار می گیرد. معاویه هم روز به روز نیرومندتر می شود. به علل خاص تاریخی، وضع حکومت امیرالمؤمنین در زمان خودش، که امام حسن(ع) هم وارث آن وضع حکومت بود، از نظر داخلی تدریجا ضعیف تر می شود به طوری که نوشته اند بعد از شهادت امیرالمؤمنین، به فاصله هجده روز- که این هجده روز هم عبارت است از مدتی که خبر به سرعت رسیده به شام و بعد معاویه بسیج عمومی و اعلام آمادگی کرده است- معاویه حرکت می کند برای فتح عراق. در اینجا وضع امام حسن یک وضع خاصی است؛ یعنی خلیفه مسلمین است که یک نیروی طاغی و یاغی علیه او قیام کرده است. کشته شدن امام حسن(ع) در این وضع، یعنی کشته شدن خلیفه مسلمین و شکست مرکز خلافت. مقاومت امام حسن(ع) تا سرحد کشته شدن نظیر مقاومت عثمان بود در زمان خودش نه نظیر مقاومت امام حسین(ع).
امام حسین(ع) وضعش یک معترض بود در مقابل حکومت موجود. اگر کشته می شد، که کشته هم شد، کشته شدنش افتخارآمیز بود، همین طور که افتخارآمیز هم شد. اعتراض کرد به وضع موجود و به حکومت موجود و به شیوع فساد و به اینکه اینها صلاحیت ندارند و در طول بیست سال ثابت کردند که چه مردمی هستند؛ و روی حرف خودش هم آن قدر پافشاری کرد تا کشته شد. این بود که قیامش یک قیام افتخارآمیز و مردانه تلقی می شد و تلقی هم شد.
امام حسن(ع) وضعش از این نظر درست معکوس وضع امام حسین(ع) است؛ یعنی کسی است که در مسند خلافت جای گرفته است. دیگری معترض به او است. و اگر کشته می شد، خلیفه مسلمین در مسند خلافت کشته شده بود.(2)
پس اگر امام حسن(ع) مقاومت می کرد نتیجه نهائیش آن طور که ظواهر تاریخ نشان می دهد، کشته شدن بود اما کشته شدن امام و خلیفه در مسند خلافت؛ ولی کشته شدن امام حسین(ع) کشته شدن یک نفر معترض بود.(3)
3- اینکه می فرمایید «اگر امام حسن(ع) قیام می کرد و کشته می شد، خلیفه مسلمین در مسند خلافت کشته می شد» مگر چه تبعات فاسدی داشت؟
کشته شدن خلیفه مسلمین در مسند خلافت، خودش یک مسئله ای است که حتی امام حسین هم از مثل این جور قضیه احتراز داشت که کسی در جای پیغمبر و در مسند خلافت پیغمبر کشته شود. ما می بینیم که امام حسین حاضر نیست که در مکه کشته شود. چرا؟ فرمود: این احترام مکه است که از میان می رود. به هر حال مرا می کشند. چرا مرا در حرم خدا و در خانه خدا بکشند که هتک حرمت خانه خدا هم شده باشد؟!
ما می بینیم امیرالمؤمنین در وقتی که شورشیان در زمان عثمان شورش می کنند، فوق العاده کوشش دارد که خواسته های آنها انجام شود نه اینکه عثمان کشته شود. (این در نهج البلاغه هست) از عثمان دفاع می کرد، که خودش فرمود: من این قدر از عثمان دفاع کردم که می ترسم گنهکار باشم؛ «خشیت ان اکون آثما».(4) ولی چرا از عثمان دفاع می کرد؟ آیا طرفدار شخص عثمان بود؟ نه، آن دفاع شدیدی که می کرد، می گفت: من می ترسم که تو خلیفه مقتول باشی. این برای عالم اسلام ننگ است که خلیفه مسلمین را در مسند خلافت بکشند. بی احترامی است به مسند خلافت. این بود که می گفت: اینها خواسته های مشروعی دارند، خواسته های اینها را انجام بده، بگذار اینها برگردند بروند.(5)
4- آیا نمی توان این عمل علی(ع) را چنین تحلیل نمود که شورشیان حرف های حق خود را مطرح نکنند و دست خلیفه وقت را بر مظالمش بازتر گردانند؟
خیر امیرالمؤمنین نمی خواست به شورشیان بگوید: کار نداشته باشید، حرف های حق خودتان را نگویید، حالا که این سرسختی نشان می دهد پس شما بروید در خانه هایتان بنشینید که قهراً دست خلیفه بازتر باشد و بر مظالمش افزوده شود. این حرف را هم البته نمی زد و نباید هم می گفت، اما این را هم نمی خواست که عثمان در مسند خلافت کشته شود، و آخرش هم علی رغم تمایل امیرالمؤمنین ،این امر واقع شد. (6)
5-آیا به نظر جنابعالی بی نتیجه بودن جنگ امام حسن(ع) با معاویه می تواند به عنوان یک تفاوت اصلی مطرح گردد؟
بله تفاوت دومی که در کار بود این بود که درست است که نیروهای عراق، یعنی نیروهای کوفه ضعیف شده بود اما این نه بدان معنی است که به کلی از میان رفته بود، و اگر معاویه همین طور می آمد یک جا فتح می کرد، بلاتشبیه آن طور که پیغمبر اکرم مکه را فتح کرد، به آن سادگی و آسانی؛ با اینکه بسیاری از اصحاب امام حسن(ع) به حضرت خیانت کردند و منافقین زیادی در کوفه پیدا شده بودند و کوفه یک وضع ناهنجاری پیدا کرده بود که معلول علل و حوادث تاریخی زیادی بود.
یکی از بلاهای بزرگی که در کوفه پیدا شد، مسئله پیدایش «خوارج» بود که خود خوارج را امیرالمؤمنین معلول آن فتوحات بی بند و بار می داند، آن فتوحات پشت سر یکدیگر بدون اینکه افراد یک تعلیم و تربیت کافی بشوند، که در نهج البلاغه هست.
مردمی که تعلیم و تربیت ندیده اند، اسلام را نشناخته اند و به عمق تعلیمات اسلام آشنا نیستند، آمده اند در جمع مسلمین، تازه ازدیگران هم بیشتر ادعای مسلمانی می کنند.
به هر حال، در کوفه یک چند دستگی پیدا شده بود. این جهت را هم، همه اعتراف داریم که دست کسی که پایبند به اصول اخلاق و انسانیت و دین و ایمان نیست، بازتر است از دست کسی که پایبند این جور چیزهاست.
معاویه در کوفه یک پایگاه بزرگی درست کرده بود که با پول ساخته بود، جاسوس هایی که مرتب می فرستاد به کوفه، از طرفی پول های فراوانی پخش می کردند و وجدان های افراد را می خریدند و از طرف دیگر شایعه پراکنی های زیاد می کردند و روحیه ها را خراب می نمودند. اینها همه به جای خود، در عین حال اگر امام حسن(ع) ایستادگی می کرد، یک لشکر انبوه در مقابل معاویه به وجود می آورد، لشکری که شاید حداقل سی چهل هزار نفر باشد، و شاید -آن طور که در تواریخ نوشته اند- تا صدهزار هم امام حسن(ع) می توانست لشکر فراهم کند که تا حدی برابری کند با لشکر جرارصد و پنجاه هزار نفری معاویه. نتیجه چه بود؟ در صفین امیرالمؤمنین که در آن وقت نیروی عراق بهتر و بیشتر هم بود، هجده ماه با معاویه جنگید، بعد از هجده ماه که نزدیک بود معاویه شکست کامل بخورد، آن نیرنگ قرآن سرنیزه بلندکردن را اجرا کردند.
اگر امام حسن با معاویه می جنگید، یک جنگ چند ساله ای میان دو گروه عظیم مسلمین شام و عراق رخ می داد و چندین ده هزار نفر مردم از دوطرف تلف می شدند بدون آنکه یک نتیجه نهایی در کار باشد.(7)
6- آیا از تاریخ نمی توان برداشت نمود که اگر امام حسن(ع) با معاویه به جنگ بر می خاست، احتمال پیروزی ایشان بر معاویه بیشتر باشد؟
احتمال اینکه (امام حسن«ع») بر معاویه پیروز می شدند، آن طور که شرایط تاریخ نشان می دهد، نیست و احتمال بیشتر این است که در نهایت امر، شکست از آن امام حسن باشد. این چه افتخاری بود برای امام حسن که بیاید دو سه سال جنگی بکند که در این جنگ از دو طرف چندین ده هزار و شاید متجاوز از صدهزار نفر کشته بشوند و نتیجه نهائیش یا خستگی دوطرف باشد که بروند سرجای خودشان و یا مغلوبیت امام حسن و کشته شدنش در مسند خلافت! اما امام حسین یک جمعیتی دارد که همه آن هفتاد و دو نفر است، تازه آنها را هم مرخص می کند، می گوید: می خواهید بروید، بروید؛ من خودم تنها هستم. آنها ایستادگی می کنند تا کشته می شوند، یک کشته شدن صد درصد افتخارآمیز.(8)


پاورقی:
1- سیری درسیره ائمه اطهار(ع)، ص 82 و 83
2- سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 83-85
3- همان، ص 86
4- نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدی، خطبه 240، ص 269
5 و 6- سیری درسیره ائمه اطهار(ع)، ص 85 و 86
7 و 8- همان، ص 86 -88

ادامه دارد...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۰۳
یه بنده خدا

مرتضی مطهّری

 والذین اهتدوا زادهم هدی و اتیهم تقویهم. (محمد-17)سخن ما در اطراف انواع و اقسام هدایتها و راهنماییهاست. علاوه بر هادیان و راهنمایان خارجی، چندین دستگاه راهنمایی در داخل وجود انسان برای رسانیدن وی به مقاصد حیاتی تعبیه شده: دستگاه هدایت غریزه، دستگاه هدایت حس، دستگاه هدایت عقل، دستگاه هدایت قلب، این مقال بیان مختصری است در اطراف قسمت چهارم یعنی هدایت قلب.قطعاً تاکنون متوجه شده اید که شعرا و عرفای خودمان چقدر از دل و قلب دم می زنند و کلمات «صفای دل» و «نورانیت قلب» و «تزکیه ضمیر» را تکرار می کنند تا جایی که می بینید در تعبیرات خودشان از اشخاص پخته و آزموده و کمال یافته به «صاحبدل» تعبیر می کنند. حافظ می گوید: دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را. سعدی می گوید:صاحبدلی به مدرسه آمد زخانقاه؛بشکست عهد صحبت اهل طریق را.و حتی در قرآن کریم هم نزدیک به همین تعبیرات وارد شده. در سوره مبارکه قاف می فرماید: ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب یعنی در این قرآن همانا صاحبدلان را تذکر و تنبه است.بدیهی است که مقصود از قلب و دل در زبان اهل ادب و معرفت و همچنان در کلام الهی این عضو گوشتی که در قسمت پهلوی چپ قرارگرفته و مرکز پخش خون به سایر اعضا و جوارح است نیست، مقصود چیز دیگری است. مقصود از دل یا ضمیر یا قلب نقطه مرکزی عواطف عالیه و احساسات لطیفه وجود انسان است، آن نقطه ای که فی المثل عشق به خیر اخلاقی، عشق به زیبایی، عشق به حقیقت و کمال مطلق، عشق به ایثار و فداکاری از آنجا سرچشمه می گیرد.انسان ابتدا خیال نمی کند که در وجدان و ضمیرش اسراری نهفته باشد، خیلی قسمت عالم ضمیر و باطن خود را سرسری می گیرد، همان طوری که غالب ما مردم هنوز همین طور فکر می کنیم. ولی دانشمندان و تعمق کنندگان در رموز خلقت که در آفاق و انفس سیرها و مطالعه ها کرده اند، از دیر زمان پی برده اند که اسرار باطن و ضمیر را نمی توان سرسری گرفت و کوچک شمرد. نباید جثه کوچک انسان را مقیاس قرار داد و قضاوت کرد، زیرا همراه این جثه کوچک دریایی ژرف و عمیق بلکه دنیایی پر از عجایب که اول و آخرش ناپیداست قراردارد. شعرا و عرفای فارسی زبان ما از این دنیای نامرئی در استعارات و کنایات خود به «جام جم» و «جام جهان بین» تعبیرکرده اند.حافظ می گوید:سالها دل طلب جام جم از ما می کردو آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کردگوهری کز صدف کون و مکان بیرون بودطلب از گمشدگان لب دریا می کردمشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش،کو به تأیید نظر حل معما می کرد،دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست،وندر آن آینه صدگونه تماشا می کردگفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم،گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد.از مولی الموحدین علی علیه السلام نقل شده که فرمود: أتزعم أنک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر یعنی ای انسان! تو می پنداری که همین جثه کوچک هستی؟ جهان بزرگ در وجود تو خلاصه شده است.مولانا می گوید:چیست اندر خم که اندر نهر نیست؛چیست اندر خانه کاندر شهر نیست:این جهان خم است و دل چون نهر آب،این جهان خانه است و دل شهری عجاب.بحث در اطراف اسرار عالم باطن و ضمیر را بر عهده روان شناسان و عرفا و حکما می گذاریم و فقط به بحث در اطراف یک موضوع سادهء اخلاقی در زمینه هدایت قلب می پردازیم.این قلب پر از عجایب و استعداد انسان بر راه راست آفریده شده، یعنی طوری آفریده شده که بالفطره عادل است نه ظالم، امین است نه خائن، راستگوست نه دروغگو، موحد است نه مشرک. در آثار دینی وارد شده: کل مولود یولد علی الفطره یعنی هر نوزادی بر راه راست آفریده شده، انحرافات و گمراهیها در اثر عوامل خارجی است از تعلیم و تربیت ها و القاء و تلقین های فاسد کننده است.برای شما اتفاق افتاده که در شرایطی واقع شده اید که گول شیطان را خورده گناهی را مرتکب شده اید، مثلاً مال کسی را برده، حق کسی را پامال کرده اید یا دروغی گفته تهمتی روا داشته اید یا در ادای فرایض دینی از نماز و روزه و غیره کوتاهی کرده اید، ولی همین که در یک گوشه تنها به خود آمده اید خود را ملول و مکدر و پشیمان احساس کرده اید، مثل این که کسی از باطن و ضمیر شما سردرآورده و با یک قیافهء معصومانه شما را ملامت می کند و سرکوفت می دهد. این همان فطرت الهی است که بیدار شده و شما را به عذاب وجدان معذب ساخته است، می گوید چرا به خودت و به من خیانت کردی؟ ولی اگر خدای نخواسته گناهان و انحرافات مکرر شد، کم کم چراغ فطرت و شعله هدایت قلب خاموش می شود. آن وقت است که انحراف و کژی، طبیعت ثانیه می شود.طرز اعمال و رفتار انسان در زندگی مستقیماً بر قلب تأثیر می کند. اعمال خیر اخلاقی از قبیل راستی و امانت و عفت و ایثار و یاد خدا قلب را نورانی و فطرت را بیدارتر و زنده تر می کند. گناهان و معاصی از قبیل دروغ و خیانت و غیبت و تجاوز به حقوق مردم و بی عفتی و بالاخره غفلت از خدا به روی فطرت پرده می کشد و آن را خفه می سازد. خداوند درباره اهل معصیت فرماید: کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون یعنی درباره آنان سخن مگو که اعمال زشت و ناشایست و پلیدشان بر روی آینه دلهایشان زنگار ایجاد نموده است.

 

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۲۰
یه بنده خدا


روح دین و حقیقت ایمان بود که در کمتر از نیم قرن جهانی را مسخر کرد. خداوند از قرآن کریم تعبیر به «روح» می کند: و لقد أوحینا الیک روحاً من أمرنا ما کنت تدری ماالکتاب و لا الایمان. یا أیها الذین امنوا استجیبوا الخ. راهنمایان حقیقی و نگهبانان حقیقی دین مبین اسلام آنهایی بوده و هستند که با علم خود و عمل و مجاهده و تقوای خود و با بیان و قلم خود روح دیانت را حفظ می کنند. علی علیه السلام در ضمن جمله های معروفی که به کمیل نخعی تلقین می کند می فرماید: اللهم بلی لا تخلو الارض من قائم لله بحجه اما ظاهراً مشهوراً و اما خائفاً مغموراً زمین خالی از حجت نیست، یا ظاهر و آشکار و یا خائف و پنهان. کار این حجج الهی این است که دلایل و آیات الهی را حفظ می کنند: بهم یحفظ الله حججه و بیناته اینها حافظ حجتها و دلایل الهی هستند، و یزرعونها فی قلوب اشباههم اینها بذر ایمان را در قلب کسانی که مستعدند می کارند.
خود علی(ع) و اولاد طاهرینش در صف اول و مقدم کسانی بودند که ناظر و حافظ روح دین بودند. نظری به سیره و روش آنها بیندازید و خدمات آنها را به عالم معنویات اسلام ببینید. خدماتی که شخص علی(ع) از راه بیان و خطابه و تعلیم شاگردان یا در مقام جواب سؤالات و حل مشکلات و یا از راه نشان دادن حقیقت اسلام با تقوا و عمل خویش انجام داد، فراموش نشدنی است و مانند خورشید در صفحات تاریخ می درخشد.
علی و آل علی برای حفظ دیانت از هیچ گونه فداکاری دریغ نکردند. عمل فرزند بزرگوار علی، حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) بهترین شاهد و گواه بر مطلب است. اباعبدالله به کاری اقدام کرد که از نظر خودبینان خودکشی و انتحار بود، زیرا کشته شدن آن حضرت در این سفر به قدری واضح بود که نه تنها خودش بلکه هرکس می شنید تصدیق می کرد. هی می آمدند و آن حضرت را از این مسافرت منع می کردند و دلیلشان این بود که جانش در خطر است، اما اباعبدالله به این سخنان گوش نمی داد و دلیلش این بود که جان جانش در خطر است. اباعبدالله ثابت و مدلل کرد که در مقام مبارزه با کفر و عوامل ضددین و در مقام امر به معروف و نهی از منکر تا پای جان باید رفت. آخرالامر در جواب یکی از آن کسانی که اصرار می کرد که آن حضرت از این سفر خودداری کند، این اشعار را قرائت کرد که گوینده آن یک مرد انصاری است و هنگامی که برادرش او را از یاری کردن پیغمبر(ص) منع می کرد انشاء کرده بود:
سأمضی و ما بالموت عار علی الفتی
اذا ما نوی حقاً و جاهد مسلما
و واسی الرجال الصالحین بنفسه
و فارق مثبوراً و خالف مجرما
فان عشت لم أندم و ان مت لم الم
کفی بک ذلا أن تعیش و ترغما
یعنی من حتماً خواهم مرد، مرگ برای جوانمرد در صورتی که خبر داشته باشد و با عشق و علاقه بخواهد جهاد کند عیب و عار نیست، مرگ برای کسی که می خواهد قدم جای قدم مردان شایسته بگذارد و از شقاوت کاری دوری گزیند و با گناهکاری مخالفت ورزد ننگ نیست بلکه افتخار است، من اگر در این سفر زنده بمانم نکوهشی برایم نیست و اگر هم بمیرم جای سرزنش نیست، این ذلت برای تو کافی است که زنده بمانی در حالی که مخذول و منکوب باشی و نتوانی در راه مقصد خویش قدمی برداری.
در وصیتنامه ای که موقع حرکت از مدینه به برادرش محمدبن حنفیه نوشت، جهانیان را از هدف و مقصد خویش آگاه ساخت. در آنجا پس از اقرار به وحدانیت حق و نبوت پیغمبر خاتم و روز حساب، این جمله ها را درج فرمود:
انی لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی صلی الله علیه و آله، انی ارید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و اسیر بسیره جدی و أبی علی بن ابی طالب.

پایان

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۱۶
یه بنده خدا



دل اگر به نور عرفان منور شد اوج می گیرد، شادی خاطر می آورد، مانند این است که از حجره تاریکی به گلستان مصفایی قدم گذاشته باشد، آلام و کدورتها و رنجها که نتیجه محدودیت روح است از بین می رود، خوش بینی پیدا می شود و به همه چیز مهر می ورزد:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
آن کس که دینش از حدود انجام اعمال و افعال ظاهری تجاوز نکرده و قلبش به نور عرفان و محبت ذات اقدس الهی منور نگشته، از خاصیتهای دین بهره وافی نمی برد. چنین کسی را به حقیقت نمی توان مؤمن خواند. گروهی از اعراب بادیه نشین که تازه به اسلام گرویده بودند، آمدند حضور پیغمبر اکرم(ص) و گفتند: یا رسول الله! ما ایمان آورده ایم. آیه نازل شد: قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا أسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم یعنی ای پیغمبر! اعراب مدعی ایمان اند، به آنها بگو شما ادعای ایمان نکنید، شما بگویید ما اسلام آورده ایم زیرا ایمان امری معنوی و نوری است باطنی و هنوز در قلب شما نفوذ نکرده، شما تشریفات ظاهری دین را که از اقرار زبانی شهادتین شروع می شود عملی کرده اید.
یک فرد یک جامعه وقتی از مزایای دنیایی و آخرتی دین بهره مند می شود که روح دین در او دمیده شده باشد. روح دین است که به دل صفا و محبت می دهد، روح دین است که عقل و فکر را توسعه می دهد و بالا می برد، روح دین است که زنگ آلام و کدورتها را از دل می زداید، روح دین است که حس تراحم و تعاطف و مهربانی و برادری ایجاد می کند، روح دین است که شخص را طوری می سازد که از ایثار و نفع رساندن به غیر لذت می برد. اگر ما وضع مسلمانان امروز را با مسلمانان زمان پیغمبر اکرم(ص) مقایسه کنیم می بینیم در قسمت تشریفات ظاهری ما جلو هستیم، آن روز اینقدر هیاهو و جنجال به نام دین نبود، اینقدر علم و رایت و بیرق و فریاد به نام دین نبود، اینقدر طبل و دهل نبود، ولی در عوض چیزی بود که امروز نیست؛ یک روح ایمان و حقیقی در کار بود، یک خلوص و صمیمیتی در کار بود که به آسانی از جان خود، از مال و فرزندان خود در راه دین می گذشتند، آنچه دستور از پیغمبر خدا می شنیدند فکری جز عمل کردن نداشتند، یکپارچه عشق و شور و هیجان و یقین بودند، عشق الهی و شور خدایی. پیغمبر اکرم(ص) به یکی از اصحاب خود عبور می کند. در رنگ رخسار و وضع چشمها و نگاههایش ضمیر آشفته اش را خوانده، می پرسد: کیف أصبحت چگونه صبح کردی و حالت چگونه است؟ عرض می کند: «اصبحت موقناً» صبح کردم در حالی که اهل یقینم. علامت یقینت چیست؟ علامت یقینم این است که مثل این است که روز حساب را می بینم، اهل بهشت را در بهشت و اهل جهنم را در جهنم مشاهده می کنم:
گفت پیغمبر صباحی زید را
کیف اصبحت ای رفیق باصفا
گفت عبداً موقناً، باز اوش گفت
کو نشان از باغ ایمان گر شکفت
گفت تشنه بوده ام من روزها
شب نخفتستم ز عشق و سوزها
گفت از این ره کو رهاوردی بیار
در خور فهم و عقول این دیار
گفت خلقان چون ببینند آسمان
من ببینم عرش را با عرشیان
هشت جنت، هفت دوزخ پیش من
هست پیدا همچو بت پیش شمن
جمله را چون روز رستاخیز من
فاش می بینم عیان از مرد و زن
هین بگویم یا فرو بندم نفس
لب گزیدش مصطفی یعنی که بس

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۳۳
یه بنده خدا

 

استاد شهید مرتضی مطهری
یا ایها الذین امنوا استجیبوالله و للرسول اذا دعاکم لمایحییکم. (انفال-24)
انسان در هر چیزی که نظر می کند باید نظر خود را تنها متوجه ظاهر و قالب آن چیز نکند، بلکه باطن و روح آن چیز را مورد توجه خود قرار دهد. تا وقتی که نظر انسان فقط به ظواهر و قوالب اشیاء معطوف است، از شناختن حقایق امور محروم و در عمل نیز نمی تواند از فواید و منافع و خواص امور بهره مند و منتفع گردد.
بعضی اشخاص طبعاً ظاهربین اند، رنگ و روی ظاهر یک متاع یا جلال و شکوه ظاهر یک عمارت یا حسن ظاهر و قیافه و هیکل یک انسان فوراً نظرشان را جلب و روح آنها را خاضع می سازد، همان ظاهر را ملاک قضاوت و ملاک عمل قرار می دهند. اما بعضی دیگر محقق و کنجکاوند، به دیدن ظواهر قناعت نمی کنند، آب و رنگ و جلال و شکوه ظاهری یک چیز آنها را وادار به قضاوت نمی کند، همیشه سعی می کنند خود را به بواطن و روح اشیاء نزدیک کنند.
هر چیزی در این جهان ظاهر و قالبی دارد و معنا و باطنی. حتی خود مجموعه جهان هستی یک ظاهر و نمودی دارد و یک روح و باطنی. ظاهر و قالب جهان هستی، همین نمودها و پدیده های محسوسی که به حواس ما در می آیند، همین ستارگان، همین شموس و اقمار، همین زمین و درختان و کوهها و دریاها و حیوانها و انسانها، ما این قسمت ظاهر جهان هستی را به نام عالم طبیعت یا عالم دنیا می خوانیم. اما باطن جهان هستی عبارت است از غیب و ملکوت که حاکم و مسیطر بر طبیعت و گرداننده و مدبر آن است، یدبرالامر من السماء الی الارض:
آسمانهاست در ولایت جان
کارفرمای آسمان جهان
در ره غیب پست و بالا هست
آسمان و زمین و دریا هست
قرآن کریم در اول سوره بقره، اهل ایمان را این طور وصف می کند: الذین یؤمنون بالغیب آنان که به غیب و ملکوت ایمان پیدا کرده اند، و روحیه دهریین و مادیین را که فکرشان از حدود ظواهر طبیعت بالا نرفته این طور تحلیل می کند: یعلمون ظاهراً من الحیوه الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون یعنی اینان به همین ظواهر و نمودها که عبارت است از حیات عالم دنیا رسیده و معتقد شده اند اما از عالم آخرت که در ماوراء این ظواهر و نمودهاست در غفلت و بی خبری به سر می برند.
هر چیزی تا روح و باطنش محفوظ است قابل دوام است، تا روح و باطن محفوظ است اگر نقصان و کسری در ظاهر پیدا شود قابل جبران است، اما اگر روح و باطن از بین رفت آن چیز خاصیت خود را از دست می دهد، از ظاهر بی باطن و قالب بی روح کاری ساخته نیست.
ظاهر و باطن، و روح و قالب، و مغز و پوست توأم با یکدیگر و همراه با یکدیگرند. رعایت هر دو جنبه واجب و لازم است. یکی از اموری که مانند سایر اشیاء ظاهر و قالبی دارد و روح و باطنی، خود دین است. ظاهر دین عبارت است از انجام اعمال و افعال ظاهری که از طرف شارع مقدس دستور آنها رسیده است و البته هر یک از آنها در جای خود لازم الاجراست. اما روح دین عبارت است از روشن شدن ضمیر و باطن به نور ایمان و عرفان. علی(ع) می فرماید: اول الدین معرفته پایه اول دین و سنگ اول بنای دین، معرفت و شناسایی ذات احدیت است. شخصی آمد خدمت مولای متقیان علی(ع) و عرض کرد: «هل رأیت ربک» آیا پروردگار خویش را دیده ای؟ فرمود: لم أعبد رباً لم أره من هرگز خدایی را که ندیده باشم بندگی نکرده ام. لم تره العیون بمشاهده العیان ولکن رأته القلوب بحقائق الایمان اما ای مرد! بدان که این چشمها که در سرها قرار گرفته نمی تواند خدا را ببیند، دلهاست که با نور ایمان او را مشاهده می کنند. لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هواللطیف الخبیر. چشم دل باز کن که جان بینی.

ادامه دارد...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۶:۵۸
یه بنده خدا


مرتضی مطهّری
حدیث معروفی است از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که در بسیاری از کتب حدیث و غیر حدیث نقل شده است، در اصول کافی هم این حدیث روایت شده؛ حاصل مضمونش این است: خداوند ملائکه و فرشتگان را آفرید و سرشت آنها را فقط از عقل و فهم و ادراک قرار داد. بهائم را آفرید و سرشت آنها را فقط از شهوات قرار داد. بشر را آفرید و سرشت او را ترکیبی از عقل و شهوت قرار داد. اگر کسی عقلش بر شهوات و هواهای نفسانی غالب شود، یعنی بتواند بر احساسات و خواهش های نفسانی اش مسلط شود و آنها را ضبط کند و درست تحت اختیار و تدبیر قوه عقلانی خودش قرار دهد و به طرز صحیح و معقولی از غرایز حیوانی خود استفاده نماید، آن شخص از فرشتگان برتر و بالاتر خواهد بود و اگر بعکس خواهش های طبیعی را آزاد بگذارد و هوای نفس، عقل و فکرش را استخدام نماید، آنگاه به جای آن که عقل و فکرش آنچه خیر حقیقی و صلاح و سعادت است به او بنمایاند، همیشه صرف تامین هوا و هوس های آنی و منظورهای پست و کوچک شهوانی شود، چنین شخصی از بهائم و حیوانات پست تر است.
مولوی در کتاب مثنوی مضمون این حدیث را به نظم آورده، آنجا که می گوید:
در حدیث آمد که یزدان مجید
خلق عالم را سه گونه آفرید
یک گُرُه را جمله عقل و علم و جود
او فرشته است و نداند جز سجود
نیست اندر عنصرش حرص و هوا
نور مطلق زنده از عشق خدا
یک گروه دیگر از دانش تهی
همچو حیوان از علف در فربهی
او نبیند جز که اصطبل و علف
از شقاوت غافل است و ز شرف
وان سیم هست آدمیزاد و بشر
از ملائک نیمی و نیمی ز خر
نیم حیوان مایل سفلی بود
نیم دیگر مایه علوی شود
تا کدامین غالب آید در نبرد
زین دوگانه تا کدامین برد نرد
عقل اگر غالب شود پس شد فزون
از ملائک این بشر در آزمون
شهوت ار غالب شود پس کمتر است
از بهائم این بشر کان ابتر است
صحنه وجود انسان میدان نبرد و مبارزه دائم بین دو دسته قوای مختلف است که هر دسته سعی می کند زمام حکومت این کشور را به دست بگیرد و رقیب را تحت سیطره و تسلط خود قرار دهد.
این مطلب یعنی تسلط عقلانی بر احساسات و خواهش های نفس، همان است که در لسان دین، «تقوا» نامیده شده. امیرالمومنین علی علیه السلام در ضمن یک خطبه مفصل که در نهج البلاغه ضبط شده می فرماید: الا و ان التقوی مطایا ذلل حمل علیها راکبها... الا و ان الخطایا خیل شمس... یعنی بدانید که تقوا مانند مرکب رام و راهواری است که صاحبش بر او سوار باشد و بدانید که لغزش ها و گناهان مانند اسب های چموش و سرکشی است که اختیار را از کف صاحبشان ربوده و به هر طرف که خود میل دارند می روند.
قرآن کریم در سوره مریم می فرماید: و ان منکم الا واردها کان علی ربک حتما مقضیا. ثم ننجی الذین اتقوا یعنی هیچ فردی نیست مگر آن که وارد دوزخ خواهد شد و این حکم از طرف خداوند قطعی و حتمی و تخلف ناپذیر است. فقط کسانی از آن آتش فروزان نجات پیدا می کنند که با تقوا بوده اند، یعنی در دنیا خود را از آتش شعله ور و سوزان شهوات نفسانی برکنار داشته اند. سپس می فرماید: و نذر الظالمین فیها جثیا یعنی اما ظالمان و تجاوزکاران که در مقابل حریف هوا و هوس در دنیا به زانو درآمده اند و مغلوب گشته اند، همچنان در حالی که به زانو درآمده اند در دوزخ باقی خواهند ماند.
از این مطالب دو نکته را به خوبی می توان استفاده کرد:
یکی آنکه دین در مورد استفاده از غرایزی که در وجود انسان هست مخالفت نمی کند، یعنی نمی گوید انسان باید سرچشمه همه میل ها و خواهش های نفس را با یک ریاضت ها و تحمل مشقت های بخصوص به طور کلی قلع و قمع نماید، زیرا همان طوری که اعضای بدن از قبیل دست و پا و چشم و گوش و قلب و ریه و کبد هرکدام برای یک حکمت خاصی آفریده شده است و اگر نباشد انسان فانی می شود یا خلقتش ناقص می ماند، همچنین غرایز و سرچشمه های میل ها و خواهش های نفسانی انسان، هریک برای منظور خاصی که در بقا و حیات شخص یا بقا و حیات نوع موثر است آفریده شده.
همان طوری که در علم وظایف الاعضاء به ثبوت رسیده که در ساختمان جسمانی انسان کوچکترین عضو بی فایده وجود ندارد، در روانشناسی نیز ثابت شده است که در ساختمان روانی و روحی انسان نیز قوه ای نیست که بی ثمر باشد و لازم باشد او را از بین برد و قلع و قمع نمود. دین هم چنین دستوری نمی دهد، معنای تقوا هم این نیست. دین می گوید انسان دارای طبع نامحدودی است، از هر چیزی که می خواهد به حد معین و به قدر احتیاج و لزوم قناعت نمی کند و به علاوه به حقوق سایر افراد تعدی می کند. جلو این سرکشی ها و تجاوزات طبیعت را که در لسان دین «نفس اماره» نامیده می شود باید گرفت. این جلوگیری و تسلط بر نفس در زبان دین تقواست. این مطلبی است که هر مکتب صحیح اخلاقی تصدیق می کند.
نکته دوم این که نه تنها مخالف با عقل نیست، بلکه غایت کمال انسان را در آزادی و حکومت عقل بر کشور وجود انسان معرفی می نماید.
در سوره انفال می فرماید: ولا تکونوا کالذین قالوا سمعنا و هم لایسمعون. ان شرالدواب عندالله الذین لایعقلون یعنی ای مسلمانان شما مانند آن کسانی نباشید که گفتند شنیدیم و حال آن که نمی شنیدند، حقیقت این است که بدترین جنبندگان نزد خدا کسانی هستند که فکر نمی کنند.
به طوری که ملاحظه می فرمایید قرآن کریم اشخاص بی فکر را جزء دواب قرار داده و از بدترین آنها خوانده. پیغمبر اکرم (ص) فرمود: خدا هیچ پیغمبری نفرستاد مگر پس از آن که عقلش کامل شده بود.
روزی چند نفر از اصحاب پیغمبر اکرم در حضورش سخنانی از روی دانش و بصیرت گفتند. پیغمبر با اعجاب و تحسین فرمود: علماء و حکماء و کادو یکونون انبیاء یعنی این جمعیت دانشمندان و حکیمان هستند و نزدیک است که از علم و حکمت به حد نبوت برسند.

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۵۸
یه بنده خدا

استاد شهید مرتضی مطهّری


[در سالهای قبل از انقلاب] یکی از مدیرکل‌های آستان قدس رضوی، اعلام کرد که در حدود سیصد یا چهارصد جلد قرآن نفیس خطی در میان ورق پاره‌هایی که در صندوق‌ها برای دور ریختن و دفن کردن ریخته بودند کشف شد.

این قرآن‌ها را قبلا داخل صندوق‌هایی ریخته بودند و می‌خواستند به عنوان ورق‌های پاره آنها را دور بریزند، ولی چون آیات قرآن بود و نبایستی زیر دست و پا بیفتد، در صندوق‌هایی ریخته بودند که سر فرصت ببرند در خارج دفن کنند و خوشبختانه قبل از آنکه دفن بشود به وسیله یک مرد رشید و قدرشناس کشف شد و از دفن آنها جلوگیری بعمل آمد.
قضیه چه بوده است؟ قضیه این است که در طول تاریخ چند صد ساله‌ای که مرقد مقدس حضرت رضا(ع) مورد توجه زائران بوده است از تمام طبقات از سلاطین گرفته تا وزرا، ثروتمندان دیگر، هنرمندان، خطاطان، خوشنویسان و همه طبقات مختلف قرآن‌های نفیسی که در خانواده‌ها داشتند، قرآن‌هایی با خطوط بسیار عالی و در حقیقت شاهکار خطی و با تذهیب‌های بسیار عالی که نمونه عالی هنر و زیبایی بوده است و باید در محل امنی این سرمایه هنری اسلامی حفظ شود، آنها را به آستان حضرت رضا(ع) اهدا می‌کردند.

بعدها در اثر بی‌لیاقتی نسل‌های بعدی این مردم نالایق، این افراد غیررشید، این افرادی که هیچ چیزی را درک نمی‌کنند، ماه رمضان که می‌شد و بچه‌ها می‌آمدند قرآن بخوانند، همین قرآن‌های نفیس خطی را در اختیار بچه مکتبی‌هایی گذاشتند که بیایند قرآن بخوانند. این بچه‌ها هم که تازه به اصطلاح می‌خواستند قرآن یاد بگیرند آنها را ورق ورق و تکه تکه می‌کردند و وقتی که ورق‌ها پاره می‌شد می‌گفتند این قرآن‌ها دیگر قابل استفاده نیست و آنها را زیرزمین دفن کنید.

 حالا ببینید چقدر از این قرآن‌های نفیس که نشانه ذوق و ایمان و ابتکار و هنر پیشینیان بوده است و نشانه تمدن این قوم و ملت بوده است، نشان علاقه مفرط مردم به کتاب مقدس مذهبی‌شان بوده است، می‌بردند زیر خاک‌ها دفن می‌کردند. نمی‌فهمیدند چه چیزی را دارند دفن می‌کنند، این علامت بی‌رشدی است.
علامت نشناختن هنر گذشتگان و علامت نشناختن ارزش اجتماعی آنها برای یک ملت و سرفرازی آنها در برابر ملت‌های دیگر است. (1)
ـــــــــــــــــــــــ
1- انسان و سرنوشت، شهید مرتضی مطهری(ره)، ص 161

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۵۹
یه بنده خدا