عقل و دین

بیان آموزه های دینی به زبان عقلانی

عقل و دین

بیان آموزه های دینی به زبان عقلانی

۱۰۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

من می خواهم نسل روشنفکر و مبارز این عصر را دعوت کنم به اینکه به تشیع باز گردند؛که مذهب امامت است و عدالت.و ائمهء شیعه را به عنوان نمونه های برتر و الگوهای جاودان و متعالی آزادی و برابری و جهاد و شهادت و عصمت بپذیرد.

امام احمد ابن حنبل که پسرش را به جرم اینکه یک سال،قاضی شده،وقتی می بیند خمیرمایه از خانهء پسرش آورده اند و نان پخته اند،نان را نمی خورد و وقتی می شنود نان را به دجله انداخته اند،هرگز لب به ماهی دجله نمی زند؛و نیز ابوحنیفه که چوب می خورد تا پُست قبول نکند،و به وفاداری نسبت به حق امامت خاندان پیغمبر،از تعقیب خلیفهء عباسی متواری می شود،به نظر من از خیلی از آخوندهای ما که به دربار سلاطین رفت و آمد دارند،شیعی تر می باشند.

«گوروویچ» یهودی ماتریالیست کمونیست،به خاطر آنکه تمام عمر را علیه جاهلیّت فاشیسم هیتلر و دیکتاتوری استالین و استعمار نظامی ارتش سرّی فرانسه برای اسارت مردم الجزایر و جلّادی های صهیونیسم در قتل عام مردم فلسطین،در مبارزه و خطر و فرار و آوارگی دور دنیا زیست و سالها با قدرت قلم و شخصیّت علمی اش از آزادی مسلمانان الجزایر و فلسطین در برابر فرانسهء مسیحی و اسرائیل یهودی،دفاع های مردانه کرده و جانش را به خطر انداخت،با اینکه در فرانسه زندگی می کرد و نژادش یهودی بود،از فلان آخوند درباری که تاکنون هرچه فتوا داده است،در راه تفرقهء مسلمین بوده،یا کوبیدن هر حرکتی در میان مسلمین،و در یک سطر در تمام عمرش،علیه سالها جنایت صهیونیسم و چندسال قتل عام فرانسه و سالها استعمار و صدها سال استبداد،ننوشته و مقام آخوندی برایش مقام و نام و دکان نان و چماق دست بوده است،به مراتب به تشیّع نزدیک تر است.

ریشهء این ذلت و خمود و عجز را که در عمق وجدان و اراده و عقیدهء مردم ما رسوخ یافته است و شیعه را از سنی که هیچ،حتی از بودا و هندوی ملحد و مشرک هم بدبخت تر و ذلیل تر بار آورده است،من در عمل و فکر همین ملّا هائی می یابم که تشیع را به صورت یک «عقدهء روانی» در آورده اند،که تمام هدفش،به دست آوردن آزادیِ سبّ و لعن و مدح و منقبت است.حتی اگر این آزادی را با شمشیر هولاکو و جنایت صهیونیست ها و هم دستی صلیبی و صفوی به دست آورد!!!

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۴۴
یه بنده خدا


 آنچه برای من بزرگترین امید تسلیت بخش نیرو دهنده است،این است که بر خلاف سالهای پیش،اکنون مسلم است که فردا،روشنفکران و رهبران فکری و سازندگان فرهنگ و فکر و جامعهء ما در آینده،ماتریالیست های غرب زده یا شرق زده،مارکسیست ها یا ناسیونالیست ها نخواهند بود.بلکه روشنفکرانی خواهند بود که اسلامِ «علی»وار و خط مشی «حسین»وار را به عنوان مکتب فکری نهضت اجتماعی و ایدئولوژی انقلابی خود انتخاب کرده اند.هم اکنون اسلام از چارچوب تنگ قرون وسطائی و اسارت در کلیساهای کشیشی و بینش متحجر و طرز فکر منحط وجهان بینی انحرافی و خرافی و جهالت پرور و تقلید سازی،که مردم را عوام کالانعام بار آورده بود،و روشنفکر را دشمن مذهب و ترسان و گریزان از اسلام،آزاد شده است.و هم اسلام آزاد،بتواند از کنج محراب ها و حجره ها و تکیه ها و انحصار به مراسم تعزیه و مرگ،به صحنهء زندگی و فکر و بیداری و حرکت و زایندگی پا گذارد.به خصوص قرآن را از قبرستان و دست آخوندهای قبرستانی،به متن صحنهء کشاکش های زمان بازآورد،و ابتکار هدایت و خلاقیت و ویرانگری و سازندگی را به دست وی سپارد.

اگر قرآن،«هدی للمتقین و للعالمین» است،مگر جز به این معنی است؟و مگر جز این است که ما در قبال آن چنین مسئولیتی داریم؟

و آیا تحقق چنین هدفی و انجام چنین مسئولیتی،با رعایت آن گونه مصلحت اندیشی های محلی و تقیّه پرستی های سنتی ممکن است؟

آیا،کسانی که هنوز در قرن حاضر جرأت نکنند از چند آخوند درباری سیصد سال پیش،که حاشیه نشین شاه سلطان حسین صفوی بوده اند،انتقاد علمی کنند،و حتی اهانت های وقیح و کثیف آنان را به ساحت مقدس خاندان پیغمبر(ص) و ائمهء اطهار(ع) ردّ نمایند،لیاقت آن را دارند که اسلام را در این عصر نجات دهند؟

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۷ ، ۱۲:۲۷
یه بنده خدا


این نهضتی که به سرعت دارد وجدان نسل جوان را فتح می کند؛و مهم تر از آن،امواج آن،سطح تودهء مردم مذهبی و سنتی و حتی بازار و روستا را فرا می گیرد؛و زمینه را برای یک حرکت اجتماعی بزرگ و عمیق بر اساس ایدئولوژی انقلابی اسلام،که همان تشیع علوی و ولایت خاندان و مکتب ائمهء راستین و خط مشی تاریخی شیعهء آزاد عدالتخواه ضدّ خلافت است،فراهم می سازد.
این مائیم که مسئولیت آن را داریم که اسلام را از صورت سنت های منجمد و شعائر موروثی و عادات مذهبی ناآگاه و خرافه های پوچ،که فقط نسل پیرِ خوکرده به آن را می تواند قانع کند؛و در این صورت،از حرکت زمان و تغییر نهاد های اجتماعی فردا برکنار خواهد ماند؛به صورت یک ایدئولوژی مسئولیت آفرین خودآگاه و هدایت کننده طرح کنیم تا نسل فردا و رهبران تعیین کنندهء زمان و زندگی و فکر و فرهنگ فردا،که تحولات اجتماعی را رهبری می کنند،نه تنها از آن نفرت نکنند؛و آن را سدّ ارتجاعی و سَمّ خرافی و عامل تضعیف و تخدیر اندیشه ها و اراده ها تلقی ننمایند؛بلکه به قدرت سازندگی و نقش مترقی و نیروی بیدار کننده و بسیج کنندهء آن ایمان پیدا کنند و به خاطر حقیقت یا حداقل مصلحت،بر آن تکیه کنند؛و به جای مبارزه با آن،به ترویج و تقویت آن بپردازند.

وجود عدهء زیادی افراد مؤمن،موفقیت یک ایمان به حساب نمی آید؛بلکه ارزش یک ایمان،به این است که زندگی کند و رشد و نموّ و تکثیر داشته باشد.وگرنه مذهبی که به صورت یک موجود منجمد و متحجر درآمده و عقیم شده است،هرچند در حال حاضر،اکثریت تودهء عوام به آن وابسته باشند،مرده است و از دست رفته.زیرا نباید دید که پیروان یک مذهب در یک مملکت چند میلیون نفر است؛بلکه باید دید در صحنهء زندگی و زمان و فکر و حرکت و تحول جامعه و تغییر نسل و کُون و فساد عقاید و ارزشها و فرهنگ ها و نهاد های اجتماعی و سیر تاریخ به سوی فردا،این مذهب،حضور دارد یا نه؟

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۰۷
یه بنده خدا

قدرت قلم،روشنی اندیشه،رقّت روح،اخلاص نیّت،آشنائی با رنج مردم و زبان زمان و جبهه بندی های جهان و دانستن فرهنگ انسانی اسلام شیعی و زیستن با آن روح که ویژهء حوزه بود،و یادگار صومعهء خالی آن روزها و سرچشمهء زایندهء آن همه نبوغ ها و جهادها و اجتهادها،و میراث آن تمدّنی که با علم و عشق و تقوا بنا شده بود،همگی در شما جمع است؛و می دانید که این صفات،بسیار کم با هم جمع می شوند؛و این«ویژگی»،آن چه را امروز«مسئولیّت» می نامند،بر دوش شما سنگین تر می سازد و سکوت و انزوا را – به هر دلیل – بر شما نه خدا می بخشاید و نه خلق.

و امّا برادر!من به اندازه ای که در توان داشتم و توانستم،در این راه رفتم؛و با اینکه هر چه داشتم فدا کردم،از حقارت خویش و کار خویش شرم دارم؛و در برابر خیلی از «بچّه ها» احساس حقارت می کنم.در عین حال،لطف خداوند به کار ناچیز من ارزش و انعکاس بخشیده است،که هرگز بدان نمی ارزم؛و می بینم که «وَ کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ»

و اکنون بدترین شرایطی را که یک انسان ممکن است به آن دچار شود،می گذرانم؛و سرنوشتی جز مرگ یا بدتر از مرگ ندارم.با این همه،تنها رنجم این است که نتوانستم کارم را تمام کنم،و بهتر بگویم،ادامه دهم.و این دریغی است که برایم خواهد ماند.

امّا رنج دیگرم،این است که بسیاری از کارهای اصلی ام به همان علّت همیشه،زندانی زمانه شده و به نابودی تهدید می شود.آن چه هم از من نشر یافته،به دلیل نبودن امکانات و کم بودن فرصت،خام و عجولانه و پر غلط و بد،چاپ شده است؛و تمامی آن را نه به عنوان کارهای علمی تحقیقی،که فریادهائی از سرِ درد،نشانه هائی از یک راه،تکان هائی برای بیداری،ارائهء طریق،طرح هائی کلّی از یک مکتب،یک دعوت،جهات و ایده ها و بالأخره نوعی بسیج فکری و روحی در جامعه باید تلقّی کرد.آن هم در شرایطی تبعیدی،فشار،توطئه،فرصت گذرا و حالتی که هر لحظه اش انتظار فاجعه ای می رفت.

آن ها همه باید تجدید نظر شود؛از نظر علمی غنی شود و خورشت بخورد؛غلط گیری معنوی و لفظی و چاپی شود.

اینک من،همهء اینها را،که ثمرهء عمر من و عشق من است و تمام هستی ام و همهء اندوخته ام و میراثم را،با این وصیّت شرعی،یک جا به دست شما می سپارم؛و با آن ها هر کاری که می خواهی بکن.

فقط بپذیر،تا سرنوشت سختی را که در پیش دارم،بتوانم با فراغت دل بپذیرم؛و مطمئنّ باشم که خصومت ها و خباثت ها در محو یا مسخ ایمان و آثار من،کاری از پیش نخواهند برد.و ودیعه ام را به دست کسی می سپارم که از خودم شایسته تر است.

لطف خدا و سوز «علی(ع)»،تو را در این سکوت سیاه،به سخن آورد؛که دارد همه چیز از

دست می رود؛ملّت ما مسخ می شود؛و غدیر ما می خشکد؛و برج های بلند افتخار،در هجوم این غوغا و غارت،بی دفاع مانده است.

بغض هزارها درد،مجال سخنم نمی دهد؛و سرپرستی و تربیت این عزیزتر از کودکانم را به تو می سپارم؛و تو را به خدا؛و خود در انتظار هرچه خدا بخواهد.

... پایان ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۰۳
یه بنده خدا

برادرم،مرد آگاهی و ایمان،اخلاص و تقوا،دانش و دین،محمّدرضا حکیمی.

در این فصل بد،که هر خبری می رسد،شوم است؛و هرچه روی می دهد فاجعه؛و«هر دم از نو،غمی آید مبارکبادم»؛نام شما بر این دو «یادنامه»،برای من یادآور آن آرزوی دیرینه و شیرینی بود،که همچون صدها هزار آرزوی دیگری که طوقی کرده بودم و به گردن فرا بسته بودم؛در این ترکتاز زمانه گسست و به یغما رفت.

و آن آرزو،در یک کلمه،بازگشت شما به میدان بود – میدانی که اینچنین خالی مانده است،و در پیرامون،نسلی عاشق و تشنه،نگران ایستاده و چشم انتظار تا مگر در برابر این«غوغا»،رویاروی این«دُن کیشوت»ها و «شُومن» های شبه هنری و شبه سیاسی و شبه مذهبی و این همه خیمه شب بازی ها که در مسجد و میخانه برپاست و کارگردان همه یکی است – سواری بیرون آید؛

شمشیر«علی»در دست و زبان«علی» در کام و دلی گدازان از عشق و سری بیدار از حکمت و سپر گرفته از تقوا و برگذشته از اُحُد و خندق و صفّین و صحرای طفّ و چمنزار سرخ عذرا و با ابوذر در ربذه به سر برده و با هزارها قربانی خلافت اموی و عبّاسی و سلطنت غز و مغول و سلجوقی و غزنوی و تیموری و ایلخانی و ...در سیاهچال های دارالاماره های وحشت،شکنجه ها دیده و در آوردگاه های خون و خیانت صلیبی ها شمشیر زده و خطّ کبود شلّاق استعمار تاتارهای مسیحی و آدمخوارهای متمدّن را در این قرن های غارت و خواب،بر جان و تن خویش تجربه کرده و پرچم رسالت خونخواهی هابیل بر سر دست و کوله بار آگاهی و رنج انسان بر پشت،راه سرخ شهادت را در طول این تاریخ طیّ کرده،و داغ فلسطین و بیت المقدّس و سینا و لبنان بر جگرش صدها زخم تازه نهاده؛و اینک،بر سیمای وارث «آدم» و «نوح» و «ابراهیم» و «موسی» و «عیسی» و «محمّد(ص)» و «علی» و «حسن» و «حسین» و...به مثابه یک «امّت» - چون ابراهیم – قلم را تبر کند و بت های نمرودی این عصر،عصر جاهلیّت جدید را بشکند و از عزیزترین ارزش هائی که بی دفاع مانده اند؛و آن همه یادهای قدسی که دارد فراموش می شود؛و این میراثِ گران و گرامی که دسترنج نبوغ ها و جهادها و شهادت های تمامی تاریخ ما است،بر باد می رود؛قهرمانانه دفاع کند،به یاد آورد و نگاه دارد.

علیرغم «این سموم که بر طَرْفِ بوستان ما می گذرد»،هنوز بوی گل و رنگ نسترن هست،هنوز نسل جوان که همهء توطئه های استعمار فرهنگی برای پوچ و پلید و بیگانه کردن وی به کار می رود،تب و تاب حقّ پرستی را دارد؛و برای مقابله با این سموم – که از همه سو وزیدن گرفته و یادآور همداستانی احزاب است و داستان خندق – [إِذْ جَاؤُوکُم مِّن فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنکُمْ وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا: هنگامى که از بالاى [سر] شما و از زیر [پاى] شما آمدند و آنگاه که چشمها خیره شد و جانها به گلوگاهها رسید و به خدا گمانهایى [نابجا] مى‏بردید(احزاب-10)]در جست و جوی پایگاه اسلام راستین خویش اند و ایستادن بر روی دو پای خویش.

و هنوز حوزهء علمیّهء ما – که سیصد سال است از درون،بیمار خواب و خرافه اش کرده اند،و پنجاه سال است که از بیرون محاصره اش کرده اند و در همش می کوبند – استعداد معجزآسای خویش را در خلق انسانهای بزرگ و نیرومند و خلّاق و چهره های تابان و تابناک انسانی – حتّی در عصر انحطاط و سقوط و رواج بی شخصیّتی و تولید و تکثیر ماسک های مسخره و آدمک های مقوّائی و تکراری و همه پوک و دروغ و بی روح – نشان می دهد؛و نقش انقلابی و انسانی ویژهء خویش را – که جذب روح های عاشق و نبوغ های پنهان،از اعماق محروم ترین توده های شهری و بیشتر روستائی است،و سپس پیرایش و پرورش آن ها در چهرهء بزرگترین مراجع علمی و فکری مردم و والاترین رهبران و مسئولان جامعه و درخشان ترین جهت های زمان،و آنگاه سپردن زمام سرنوشت عصر خویش به دست آنان – همچنان به دست دارد.

در چنین یأس و با چنین مایه های امید،خاموش ماندن کسی چون شما،پیداست که تا کجا یأس آور است.درست به همان اندازه که اکنون شکست سکوتتان و شنیدن سخنتان،امیدبخش است.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۵۵
یه بنده خدا

برای اینکه وقتی من می خواهم خودم را حفظ کنم،بر ارزش های موجود تکیه می کنم.این«من»ی است که همیشه مواظب دیگران است،مواظب دیگران است که درباره اش چه می گویند.کسی که مواظب دیگران است،روی ارزش های دیگران،افکار خودش را بنا می کند،تا شخصیّتش محفوظ باشد.کسی که به ارزش ها حمله می کند – و این آدم است که می تواند ارزش تازه بسازد – کسی که از حیثیّتش می گذرد،می تواند جاوید بماند.

در تاریخ،چه کسانی جاوید مانده اند؟آن ها که به دار کشیده شده اند،در زندان ها پوسیده اند،شمع آجین شده اند،تکّه تکّه شده اند.این ها را ما همیشه به عنوان سازندگان تاریخ می گیریم.

چرا؟برای اینکه این ها علیه ارزش های موجود در زمانشان،قد عَلَم کرده اند.و چنین آدمی است که می تواند از درون تاریخ ها بیرون بیاید؛آدمی که با همهء آدم ها قطع رابطه می کند،و برای قضاوتشان و رابطه شان و نفرین و آفرینشان،هیچ ارزشی قائل نیست؛برای این که خودش را بتواند فدای دیگران کند.

حدیثی است در اسلام:«کن مع النّاس و لاتکن مع النّاس»؛یعنی:با مردم باش،ولی یکی از مردم نباش!

علّت اصلی پریشانی ها،نه استبداد است،نه استعمار و نه استثمار؛این ها همه معلولند.علّت دوتا است:اوّل،استحمار!دوّم هم استحمار!

و استحمار بر دو گونه است:استحمار کهنه،و استحمار نو!

این بازگشت به خویشتن تاریخی که می گوئیم،بازگشت به جُل الاغ نیست؛بازگشت به خویشتن بالفعل و موجود در نفس و وجدان جامعه است؛که می شود مثل یک مادّه و منبعی از انرژی،به وسیلهء روشنفکر،بازشکافته و استخراج شود،و به حیات و حرکت بیفتد.آن خویشتن است،که زنده است.

تکیهء ما به همین خویشتن فرهنگی اسلامی مان است؛و بازگشت به همین خویشتن را،باید شعار خود کنیم.به خاطر اینکه،این تنها خویشتنی است که از همه به ما نزدیکتر است؛و تنها روح و حیات و ایمانی است که در متن جامعهء کنونی زندگی دارد و تپش دارد...

... پایان ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۷ ، ۰۷:۵۴
یه بنده خدا

«استحمار»،یعنی انحراف ذهن آدم،آگاهی و شعور آدم،جهت آدم – چه فرد و چه جامعه – از «خودآگاهی انسانی» و «خودآگاهی اجتماعی».

برای غرب،یک اسپارتاکوس بی سواد،از یک آکادمی پر از سقراط و افلاطون و ارسطو،به کارآمد تر است.و برای شرق،یک ابوذر،عربی بدوی،از صدها بوعلی و ابن رشد و ملّاصدرا،اثربخش تر!

من الآن یکی از سپاس هائی که از خداوند دارم،این است که ریشهء دهاتی دارم.در مسائل اجتماعی،گاهی مسائلِ منفی،مسائل مثبت اند.یعنی نبودن بعضی چیزها،خودش یک نعمت است،مثل بودن چیزهائی.مثلاً من خیلی خوشحالم که در خانواده ای که ثروتمند نبوده،متولّد شدم؛یا در خانواده ای دهاتی متولّد شدم.دِه را طوری که من می شناسم،هیچ جامعه شناس دیگر نمی تواند بشناسد.

من وقتی جامعه شناسی روستائی را مطالعه می کنم،هر پنج کلمه که می خوانم،دَه کلمه در مغزم زائیده میشود؛برای اینکه دهاتی هستم.امّا آن کسی که دهاتی نیست،دِه،برایش به صورت یک چیز ذهنی وجود دارد.

روشنفکر،یک حرف بلد است،ولی نمی داند که این زنگوله را چه جوری به گردن گربه بیندازد!خود زنگوله که ارزش ندارد؛وقتی به گردن گربه افتاد،ارزش پیدا می کند.

روشنفکرها حرفهای خوب خوب قشنگ روی دست شان مانده،نمی دانند چه کار کنند.این می گذارد در جیب آن روشنفکر؛و آن می گذارد در یقهء این روشنفکر.و برای این که کسی نفهمد،سمبولیک می گویند!

«معنویّت»،پس از مادّیّت،تعالی و تکامل است؛و پیش از آن،فریب و انحراف و تخدیر است.معنویّتی است که وسیلهء توجیه و تحکیم تبعیض،فقر،جهل و ذلّت مردم می شود.

چه کسی می تواند به مردم خدمت کند؟کسی که برای قضاوت مردم،ارزش قائل نیست.بقیّه دروغ می گویند،نوکر مردمند،عوام فریبند،دنبال وجهه می گردند،دنبال جلو افتادن می گردند،و دنبال محبوب شدن می گردند.این ها نمی توانند نظرها را عوض کنند؛این ها نمی توانند بینش محیط را تغییر بدهند؛نمی توانند ارزش نو خلق کنند.چرا؟

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۰۹
یه بنده خدا

همهء گناهان را به گردن استعمار و امپریالیسم خارجی بار کردن،یک نوع تبرئه کردن عوامل حقیقی گناه و جنایت است،که در پیش چشم ما هستند،و مستقیم با ما و ما با آنها سروکار داریم؛و دریغا که نمی شناسیم!

یک تشابهی بین سرنوشت اقتصادی شرق و سرنوشت معنوی شرق وجود دارد؛تشابهی بسیار دقیق.ملّتی که از لحاظ فنّی نتواند منابع مادّی خودش را تولید بکند،گرسنه می ماند؛اگرچه ملّتی است دارای منابع مادّی.و ملّتی هم که نمی تواند منابع فرهنگی و معنوی اش را بشناتسد و استخراج بکند،صافش بکند و تبدیل به انرژی سازنده بکند،بر روی انبوهی از منابع فرهنگی و معنوی،جاهل و نادان و عقب مانده می ماند.

راه ما این است که منابع عظیم فرهنگی را،آگاهانه،با مسئولیّت و پر از شایستگی و با مِتُد و با تعهّد نسبت به مردم و جامعه مان استخراج کنیم،تصفیه کنیم.و همچنان که در کار اقتصادی،منابع خام راکد را تبدیل به انرژی کی کنیم،و این صنعت[نفت و پتروشیمی]و این تولید و حرکت عظیم را ایجاد می کنیم؛در اندیشیدن،در تفکّر،در روح،در معنویّت و در حرکت انسانی و سازندگی شخصیّت و استقلال فرهنگی مان نیز چنین کنیم.

 ملّتی می تواند حالت رکود و عقب ماندگی و انحطاط معنوی و فکری اش را تبدیل به یک حالت سازندگی و حالت خلّاقیّت معنوی و فکری و اجتماعی بکند،که شایستگی،یعنی آگاهی فرهنگی،خودآگاهی تاریخی و توانائی تبدیل موادّ و مصالح فرهنگی در حال رکود و انحطاط معنوی و فکری اش را،به یک حالت سازندگی و حالت خلّاقیّت معنوی و فکری و اجتماعی داشته باشد.

استخراج و تصفیهء منابع عظیم معنوی و فرهنگی،که در زیر لایه های ضخیم قرون تاریک تاریخ،مدفون و حتّی مجهول مانده اند؛و وارثان آن،شایستگی بهره گرفتن از آن را از دست داده اند.و در نتیجه،می بینیم که بر روی این گنجینه های سرشار و بی کرانه ای که در تاریخ بشریّت نظیر ندارد،گرسنه و فقیر و خالی و نیازمند بیگانه به سر می برند!

ادامه دارد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۷ ، ۰۸:۳۱
یه بنده خدا

به نظر من،پنج عامل،یک فرد را می سازد:اوّل،مادر است،که اوّلین ابعاد وجودی یک طفل را می سازد.دوّم پدر؛سوّم مکتب و مدرسه و فرهنگ است.چهارّم تمدّن است.پنجم،اساساً «روح زمان» است.

گاه می بینیم که همه احساس می کنند یک چیزی بُت است؛ولی جرأت این که تبر را بردارند و آن را بزنند،ندارند.و به خاطر همین ضعف،مدّت ها بت،«بت» می ماند؛علیرغم افکار عمومی.و با اینکه همه فهمیده اند که دیگر،این ارزشش را از دست داده،و نقشی ندارد؛ولی جرأت این را که نفی کنند،ندارند.

روشنفکران متعهّد مسلمان،باید هنر حرف زدن با شش مخاطب را تمرین کنند:

روشنفکران جهان،برادران مسلمان،تودهء مردم شهری،زنان،روستائیان،و بچّه هایمان!

معتقدم علّت العلل و یا به اصطلاح اصولیّون،علّت بعید همهء حوادث مثبت و منفی را در تاریخ یا اجتماع،باید در درون جُست.چه،بی آن،هیچ «عامل» خارجی،نمی تواند در سرگذشت و سرنوشت جامعه ای،یک «علّت» گردد.

و از این است که من بر آنم که ایران،نه از اسکندر و نه از عرب،بلکه از هخامنشیان و ساسانیان و دستگاه مؤبدان شکست خورد.و علّت زوال تمدّن و حیات اجتماعی ایران اسلامی قرن هفتم را،نه در یورش مغول،بلکه باید در انحطاط بینش اسلامی و رواج تعصّب مذهبی و زوال حسّ ملّیّت ایرانی و رکود روح اسلامی جُست.

همهء پریشانی ها و شومی ها را به گردن عوامل خارجی انداختن،اغفال مردم از واقعیّت های زشت داخلی است.و نتیجه اش،نادیده گرفتن و پوشاندن سرچشمهء اصلی و کانون های نخستینی است،که استعمار،یکی از جوشش های آن است؛و به تعبیری،یکی از مدعوّین طبیعی و حتّی جبری آن!

ادامه دارد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۰۱
یه بنده خدا

انقلاب،قبل از خودآگاهی تودهء مردم،خود آغاز فاجعه است!

غیر از صحّت و سُقم،منطقی بودن یا بی منطق بودن یک نظریّهء اجتماعی،«جغرافیای آن نظریّه و حرف» هم مهمّ است.

من هیچ وقت نمی توانم «احمدکسروی» را ببخشم – ولو همهء کتابهایش از اوّل تا آخر درست باشد،و صد در صد منطقی،و هیچ کدامشان عیبی از لحاظ علمی نداشته باشد – که این حرفها را در بین سالهای 1321 تا 1326 زد.آن جا جای این حرفها نبود؛جای حرفهای دیگری بود.اگر وحی هم می بود از طرف خدا،می بایستی درِ دهنش را می بست و نمی گفت.

من یادم هست نسل جوان آن موقع،تمام هدفشان در آن دوره ها این بود که بروند کتاب دعا و کتاب فلان را بردارند و بیاورند و بسوزانند.و بعد دست بزنند و هورا بکشند،و راجع به اموری از این قبیل بحث کنند.مسائل مملکتی،مسائل اجتماعی،مسائل جهانی،همه هیچی.این جوری در مغزها حسّاسیّت به وجود می آورند.

من هیچوقت دستپاچه نیستم که زودتر به نتیجه برسم.فقط مضطرب هستم که مبادا راهِ رسیدن به نتیجه را درست انتخاب نکرده باشم.

اعتقاد من این است که در نظام،هر عاملی که ما را از مسیر حرکت،قدرت و کسب امکانات،پُست ها و قدرتهای زندگی اجتماعی،عقب براند و منزوی کند،یک نوع دعوت به انحطاط است؛یعنی صحنه را به دست بیگانه ها،دشمنان طبقاتی و دشمنان اعتقادی و فکری مان سپردن است.آنها از خدا می خواهند که صحنه خالی باشد.ما که در کار فکری هستیم،می دانیم که کجا را اگر بگیریم،دشمنان ناراحت می شوند،زیرا آن جا امتیاز آن ها است.

در پس چهرهء هر مدنیّتی،مهاجرتی پنهان است؛و به سخن هر جامعهء بزرگی که گوش فرا دهیم،به زبان تاریخ و اساطیرش،از هجرتی حکایت می کند.و در اینجا است،که مسئلهء هجرت در تاریخ اسلام،قرآن و سیرهء پیغمبر(ص)،نه یک واقعه است – چنانکه غالباً می بینید – بلکه یک اصل بزرگ اجتماعی است.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۴۱
یه بنده خدا