عقل و دین

بیان آموزه های دینی به زبان عقلانی

عقل و دین

بیان آموزه های دینی به زبان عقلانی

۱۰۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

سوگند به عصر!کدام عصر؟بعد از ظهر یا مطلق زمان؟هر دو درست است؛امّا من عصر را خیلی ساده،زمانی را که در آن قرار داریم می فهمم.عصر من،مقدّس ترین حقیقتی است که مرا در آن،مسئول ایمان و عمل می کند و ما را که در این ایمان و عمل مشترکیم،مأمور می سازد که به حقّ،به صبر دعوت کنیم و دعوت شویم!

اسلام میتواند زیربنای یک مکتب فکری اجتماعی و منطقی مترقّی و سازنده و هماهنگ با پیشرفت امروز بشریّت و روح علمی و آرمانهای انسانی انسان خودآگاه مسئول و متحرّک و جلودار باشد...

اندیشه های فردا،ادبیّات فردا و بینش روشنفکران فردای ما،دیگر بیزار از مذهب نخواهد بود.مذهب از قبرستان به شهر،باز آمده است و از پیرامون ضریح های مطهّر،به متن زندگی و از ته بازار به قلب دانشگاه و از مجموعهء شعر و شعائر و دعا و ثنا و گریه و زاری و تکرار مکرّرات و اوراد و اذکار مبهم عادت شدهء بی ثمر،به صورت یک ایمان خودآگاه جوشان سازندهء به حرکت درآورنده ای که قدرت ایجاد می کند و تهضت و بیداری میدهد و ارزش می آفریند و نسلی نو و عصری نو می سازد.

اسلام فردا دیگر اسلام ورد خوانی و دعانویسی و جادو جنبل نیست،اسلام قرآن و نهج البلاغه است.تشیّع فردا دیگر تشیّع شاه سلطان حسین صفوی نیست،تشیّع حسین(ع) است.مذهب فردا دیگر مذهب جهل و جور و تعصّب و عوام زدگی و کهنگی و تلقین و عادت و تکرار و گریه و ضعف و ذلّت نیست،مذهب شعور و عدل و آگاهی و آزادی و نهضت و حرکت انقلابی و سازندگی و علم و تمدّن و هنر و ادب و جامعه و مسئولیّت و پیشرفت و نواندیشی و آینده گرائی و تسلّط بر زمان و بر سرنوشت تاریخ است...

هرکس آنچنان می میرد که زندگی می کند؛هرکس آنچنان که در بیداری است،خواب می بیند!

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۱۴
یه بنده خدا


مذهب نیز یک ایدئولوژی است.ایدئولوژی،ادامهء غریزه است در انسان.علم هدایت است و شیوهء زندگی و نیروی راه و جهت یابی و مکتب و هنر خودسازی.

تمامی تاریخ به سه شاهراه اصلی می پیوندد:آزادی،عدالت،عرفان.اوّلی،شعار انقلاب کبیر فرانسه بود و به سرمایه داری و فساد کشید.دوّمی،شعار انقلاب اکتبر بود و به سرمایه داری دولتی و جمود منتهی شد.و سوّمی،شعار مذهب بود و به خرافه و خواب رسید.پس کار اصلی هر روشنفکر واقعی و بصیر در این جهان و در این عصر،یک مبارزهء آزادیبخش فکری و فرهنگی است برای نجات آزادی انسان از منجلاب وقیح سرمایه داری و استثمار طبقاتی،نجات عدالت اجتماعی از چنگال خشن و فرعونی دیکتاتوری مطلق مارکسیستی ،و نجات خدا از قبرستان مرگ آمیز و تیرهء تحجّر دینی!و این میسّر نیست مگر با کاری پیامبرگونه در میان قوم و عصر خویش.

نیچه:کسی که در زندگی اش «چرا» ای دارد،با هر «چگونه» ای خواهد ساخت.

این یک اصل رایج دیالکتیکی در حرکت معنوی انسان است که وقتی یک حقیقت نسبی در تضادّ با یک باطل مطلق قرار می گیرد،چهرهء یک حقیقت مطلق را می یابد.تحلیل دیالکتیکی پدیدهء غُلُوّ و مذهب علی اللّهی در تاریخ این است که علی،آنتی تز حاکم است.در برابر منحنی خلافت و سلطنت،که از مراحل«غاصب-ظالم-فاسد،ابلیس»می گذرد،علی به عنوان آنتی تز این خلفا و سلاطین - از شیخین تا معاویه و یزید و ...متوکّل و هولاکو و... - در مسیر منحنی امامت،مراحل برحقّ،عادل،معصوم و الله را در ذهنیّت توده ها و طبقات قربانی حکّام می پیماید.

در دورهء رنسانس،اروپا تا از زیر سرپوش واحد فکری رها شدچنین شتاب گرفت و جهان را مسخّر خویش ساخت.

در مقولهء آزادی،ظاهرا هر کس حق دارد هر کاری بکند؛امّا عملا تنها کسانی از این حقّ عامّ بهره می گیرند که توانائی و تمکّن کار را بیشتر دارند.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۵۳
یه بنده خدا

هرگاه میدیدم که دوستی،راه خدا و فردا و زهد و تقوی پیش گرفته و غرقهء حالات عرفانی و عروج روحانی شده و دلش را به عبادت صیقل میدهد و جانش را به آتش عشق،گدازان میسازد و به راستی که صفا و بی غشّی و طهارت وجودی یافته و در درونش بهشت شکفته و یاد خدا و سرنوشت نهائی حیات و عشق به ارزشهای خدائی و ملکات انسانی از او یک انسان متعالی و وجود صافی ساخته،گاه وادار می شدم که به گریبانش درآویزم که:ای روح ملکوتی!ای آئینهء ملکات!ای که آنهمه بلندی ها را در آسمان می بینی و اینهمه زیبائی ها را در درون خود می یابی،چگونه است که چشمت از دیدن اینهمه فاجعه که در زمین می گذرد،گوشَت از شنیدن این همه ضجّه که از پیرامونت بر میخیزد،کور و کر است؟

عشق،بدون آزادی و عدالت،صوفیگری موهوم است و عدالت،بدون آزادی و عشق،زندگی گلّه وار گوسفند در اصطبل های مدرن دامداری های پیشرفته است و آزادی،بدون عدالت و عشق،لش بازی است و تنها در آزادی تجارت و آزادی جنسی تحقّق دارد...

ارزش و عمق و اصالت هر کاری به میزان خودآگاهی،رشد شخصیّت و سرمایه و غنای فرهنگ و فکر آدمی وابسته است...

عالی ترین درجهء شهادت و ایثار و اخلاص،نه تنها گذشتن از مال و جان،که گذشتن از رشد و تکامل وجودی و معنوی و علمی خویش است و ایستادن برای پرداختن به مردم و حرف زدن با آنها و پاسخ گفتن به نیازهای ابتدائی و عادی زندگی شان.

این فاشیست ها و راسیست ها هستند که «ملّیّت» را یک مکتب ایدئولوژیک می سازند تا از آن،حربه ای برای مبارزه با ایدئولوژی یا ایدئولوژی های خاصی که با آنها سرِ جمگ دارند،بتراشند و برعکس،مخالفان ملّیّت نیز،از ایدئولوژی خاصّ خویش،خنجری می سازند که با آن،ملّیّت را نابود کنند و این هر دو،آگاهانه یا ناآگاهانه،از سر غرض یا مرض،به هر دوی اینها خیانت می کنند.ملیّت یک «واقعیّت» است و ایدئولوژی،یک «حقیقت».اوّلی «چگونه بودن» انسان را حکایت می کند؛امّا دوّمی،«چگونه باید شدن» انسان را.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۲۳
یه بنده خدا


کار برای مردم و کار در راه آگاهی و حرکت اجتماعی – به خصوص در جامعه ای یخ بسته و سنگ شده – اگر خالصانه و اثربخش باشد(نه امور خیریّه ای در کنار زندگی و شغل و لذّت و راحت خود)نیاز به تحمّل محرومیّت و رنج و فداکاری دارد.زمان،زمانی نیست که بتوان مطمئنّ بود که تا آخر عمر،همیشه فرصت کار و تلاش به تو می دهند.

حرف داریم تا حرف!حرفی داریم که حرف است و حرف هم می ماند.حرفی داریم که عمل میزایاند و بیداری می دهد و رسواگری می کند.و حرفی دارم که خودِ زدنش،عمل است و نیز حرفی داریم که عمل،وسیله ای است برای زدن آن حرف!یعنی حرف،هدف عمل است و عمل،مقدّمه و وسیلهء حرف!

پیغمبر(ص) که می جنگد،برای آن است که مانعِ جهل و دیوار جدائی را بردارد تا پیامش را به گوش مردمی برساند که بین او و آنها،قلدران و اشراف و حکّام و سلاتطین و برده داران و روحانیان و بت پرستان و نظامیان ایران و روم مانع شده اند و جدائی انداخته اند.با شمشیر،این پرده ها را کنار می زند تا حرفش را به تودهء مردم آزاد شده بزند.

اگر نمی خواهی به دست هیچ دیکتاتوری گرفتار شوی،فقط یک کار کن:بخوان و بخوان و بخوان!!!

محتوای «سلام» در ایدئولوژی ما هم قابل تأمّل بسیار است،با توجه به نقش سلام در «روابط انسانی» که خوبترین ارزشهائی را حکایت می کند که انسانهای یک جامعه برای یکدیگر آرزو می کنند و نیز هماهنگی و پیوندی که با جهان بینی،انسان شناسی،ایدئولوژی و فلسفه و غایت زندگی و نظام ارزشها در یک جامعه دارد و نیز تفاوت میان سلامهای ویژهء یک جامعهء فکری و اعتقادی و در رابطهء میان انسانهای متعهّد و آرمانی و سلامهای اتیکتی ویژهء یک جامعهء مدرن و متمدّن،اما حاکی از خواستهای حقیر و فردی و مبتذل و یا اساسا بی معنی:good morning))،(good afternoon)،good night))...(وسعت جهان بینی را ببین!کوچکتر از روز مَرّگی!)و خنک تر از همه:hello))! البتّه صبّحکم الله بالخیر،مسّاکم الله بالخیر هم ما داریم؛اما عربی هستند،نه اسلامی.وانگهی،کلمهء خیر،بار سنگین تر و ارزشمند تری از:good یا bon به معنی خوب و خوش دارد و گذشته از آن به خدا نسبت داده شده است تا تعالی را برساند.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۷ ، ۰۸:۱۴
یه بنده خدا


هرچند که خداوند،حافظ دین خویش است و نباید برای از دست رفتن آن دلسوزی کرد؛امّا ما برای خودمان و آیندهء دینی خودمان باید دل بسوزانیم که مبادا فردا نسلی پوک و پوچ بر سر کار بیاید و مردم ما را تشکیل دهد.

به بهانهء دعا و شفاعت و توسّل به اهل بیت(علیهم السلام)،این مردم را به سگ بودن دعوت می کنند و پیروان راه و رسم علی و حسین و زینب(سلام الله علیهم)را به صورت سگان علی و حسین و زینب در می آورند و حتّی چهار دست و پا روی زمین راه رفتن و «عوعو» کردن!

انگار- العیاذ بالله – اهل بیت رسول الله(ص)،خانواده ای ارمنی هستند که سگ دوست داشته باشند و سگ در خانه راه دهند و نگاه دارند!!!آنهم انسانهائی که به جای معرفت و کمال و عمل و جهاد و حرکت و ایثار و خدمت،برای نجات خود و جلب شفاعت معصومین(ع)،دُم بجنبانند و عوعو کنند و تملّق گویند!

مگر نه اینکه انسان دارای مقام خلافت خدائی است و امانتدار خاصّ خدا و مسجود فرشتگان و مأمور به اینکه خُلق و خوی خداوندی بگیرد؟آخر چه معنائی دارد این همه ذلّت و پستی و تملّق و تشبّه به حیوانی نجس مثل سگ؟؟؟!!!

به بن بست رسیدن روشنفکران این عصر و شکست علم در این ادّعا که جانشین شایستهء مذهب شود و سر در آوردن آن از سلاح اتمی و ناتوانی ایدئولوژی ها و بویژه،آشکار شدن نارسائی ها و کژی های غرب و شرق،نوید تولّد دوبارهء اسلام و بعثت اسلامی وجدانها را در این عصر می دهد.

یکی دیگر از علل و عوامل این بازگشت به سوی خدا و جست و جوی ایمان در این نسل،این است که دیگر مذهب را از پشت پرده های زشت و کهنهء ارتجاع نمی بیند.پرده هائی که صدها لکّهء تیره و چرکین ریا و تخدیر و جهل و تعصّب و خرافه و توجیه و محافظه کاری و ...نمی بیند؛بلکه ایمان،بی نقاب و بی پرده،چهرهء زیبا و روشن خویش را نمایانده است.

ادامه دارد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۴۲
یه بنده خدا

بزرگترین و قوی ترین و ریشه دار ترین عوامل فرهنگی و تربیتی که ذلّت پذیری و به تعبیر عمیق قرآن،«استضعاف» را در ما پدید آورده و شخصیّت انسانی و اجتماعی ما را به کلّی فلج کرده است،دو عامل است:یکی ادبیّات ما و دیگری مذهب ما.

ادبیّات ما مجموعاً عبارت است از آه و ناله ها و زاری و تملّق و چاپلوسی و زوزه های ذلّت آور و رقّت بار عاشق برای جلب معشوق.سابقه ندارد که یک معشوقی برای عاشق خویش،کوچکترین ارزش انسانی قائل باشد. و در نقطهء مقابل،یک عاشقی هم در سراسر ادبیّات ما وجود ندارد که در راهِ طلب،به شخصیّت خود و تلاش و ارادهء خود،تکیه ای داشته باشد.همیشه از راه جلب ترحّم می خواهد در دل معشوق،راهی پیدا کند.عین گدا و سگ،می خواهد بر سر کوی معشوق بایستد تا نظر معشوق را جلب کند...

بر خلاف تشیّع واقعی که «عمل به ارکان» را در تعریف «ایمان» وارد کرده است،سایر مذاهب، ایمان را یک امر ذهنی میدانند.البتّه در شیعهء دروغین،هر عمل اصلاحی را در عصر غیبت،محکوم به شکست می دانند و مغایر با سنّت الهی و جبر تاریخی که طبق این اعتقاد غلط شان،دنیا به سوی جهانگیر شدن فساد فردی و ظلم اجتماعی می رود!

اعتقاد به شفاعت نیز درحال حاضر،به این شکل در آمده است که افراد را از ارتباط مستقیم با خدا و امید به اراده و عمل و عبادت و خدمت و کسب فضیلت برای رستگاری،محروم و مأیوس ساخته است؛در حالیکه پیامبر(ص) و ائمّهء معصومین(س)به عنوان سرمشق و اسوه و الگوی متعالی خودسازی و علامت راه و رهنمون هدایت و کسب شایستگی نجات ارسال شده اند؛نه ابزار کسب نجات ناشایسته از طریق اظهار ذلّت و تملّق و جلب ترحّم به نام شفاعت.

در مورد قرآن هم متأسّفانه ادّعا شده است که:اوّلا این قرآن،قرآن راستین نیست!!!؛ثانیا آنچه را هم که الان از قرآن در دست داریم،قابل فهمیدن نیست!!!

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۱۷
یه بنده خدا


اگر تشیّع و حقّانیّت آن را صرفا در اظهار بغض و کینه،نسبت به چند شخصیّت تاریخی به نام خلیفه و ...،و نیز اظهار محبّت به چند شخصیّت مذهبی به نام معصوم و امام منحصر کنیم،البتّه در این صورت،حتّی سلطهء مغول را بر بغداد و سرنگونی حکومت عباسی و نیز سقوط خلافت عثمانی را به دست صلیبی ها،باید پیروزی شیعه به شمار آوریم.اما اگر تشیّع را مکتبی می دانیم که دارای هدفهای انسانی و آرمانهای اجتماعی و طرح زندگی مادّی و معنوی و تشکیل جامعه و طبقات و حکومت و تعلیم و تربیت و روابط طبقاتی خاصّ،در آن صورت،ملاک های ارزیابی،به کلّی فرق خواهد کرد:آن وقت،هر عملی که به تحقّق این هدفهای معیّن و متعالی در جامعه از نظر فکری و اجتماعی کمک کند و هر رژیمی که به این طرح ها نزدیک تر باشد،به تشیّع راستین نزدیک تر و هرچه بدان ربطی نداشته باشد یا در جهت ضدّ آن باشد،ضدّ شیعی است.

من آن دانشمند یهودی الاصل مادّیگرای کمونیست را که تمام عمرش را علیه جاهلیّت فاشیسم هیتلر و دیکتاتوری استالین و استعمار نظامی ارتش سرّی فرانسه،برای دفاع از مردم اسیر الجزایر و جلّادی های صهیونیسم در قتل عام مردم فلسطین،در مبارزه و خطر و فرار و آوارگی زیست و سالها با قدرت قلم و شخصیت علمی اش از آزادی مسلمانان الجزایر و فلسطین در برابر فرانسهء مسیحی و اسرائیل یهودی،دفاع های مردانه کرد و جانش را به خطر انداخت،از فلان آخوندی که هرچه فتوا داده است،در راه تفرقهء مسلمین بوده و کوچکترین عکس العملی بر علیه جنایات صهیونیسم و ...نشان نداده است،ترجیح می دهم.

آخوندهائی که تشیّع را به صورت یک «عقدهء روانی» درآورده اند که تمام هدفش،به دست آوردن فرصتی برای سبّ و لعن و یا مدح و منقبت است؛حتی اگر این فرصت و آزادی را با شمشیر مغول و کمک صهیونیست ها و همدستی صلیبی ها و صفویّه به دست آورده باشند.

من علت تمام این بدبختی و این روح ذلّت پذیری را در دو چیز می دانم:یکی تقیّه در برابر حاکم و دیگری،ریاکاری در برابر عوام.پس آن مجال ظهور حقیقت کجاست؟

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۲۴
یه بنده خدا

ما مسئولیت آن را داریم که اسلام را از صورت سنت های منجمد و شعائر مؤروثی و عادات مذهبی ناآگاهانه و خرافه های پوچ،که فقط نسل پیرِ خو کرده بدان را می تواند قانع کند و در این صورت،از حرکت زمان و تغییر نهادهای اجتماعی فردا برکنار خواهد ماند،به صورت یک ایدئولوژی مسئولیّت آفرینِ خودآگاه و هدایت کننده طرح کنیم تا نسل فردا و رهبران تعیین کنندهء زمان و زندگی و فکر و فرهنگ فردا،که تحوّلات اجتماعی را رهبری می کنند،نه تنها از آن نفرت نکنند و آن را سدّ ارتجاعی و سمّ خرافی و عامل تضعیف و تخدیر اندیشه ها و اراده ها تلقّی ننمایند،بلکه به قدرت سازندگی و نقش مترقّی و نیروی بیدار کننده و بسیج کنندهء آن ایمان پیدا کنند و به خاطر حقیقت یا لااقلّ مصلحت،بر آن تکیه کنند و به جای مبارزه با آن،به ترویج و تقویت آن بپردازند.

وجود عدّهء زیادی افراد مؤمن،موفّقیّت یک ایمان به حساب نمی آید،بلکه ارزش یک ایمان به این است که زندگی کند و رشد و نموّ و تکثیر داشته باشد؛وگرنه مذهبی که به صورت یک موجود منجمد و متحجّر درآمده و عقیم شده است،هرچند در حال حاضر،اکثریّت تودهء عوام بدان وابسته باشند،مُرده است و از دست رفته.زیرا نباید دید که پیروان یک مذهب در یک مملکت،چند میلیون نفر است؛بلکه باید دید که در صحنهء زندگی و زمان و فکر و تحوّل جامعه و تغییر نسل و کُون و فساد عقاید و ارزش ها و فرهنگ ها و نهادهای اجتماعی و سیر تاریخ به سوی فردا،این مذهب حضور دارد یا نه؟

اکنون اسلام از چارچوب تنگ قرون وُسطائی و اسارت در کلیساهای کشیشی و بینش متحجّر و طرز فکر منحطّ و جهان بینی انحرافی و خرافی و جهالت پرور و تقلیدسازی،که مردم را عوام کالانعام بار آورده بود و روشنفکر را دشمن مذهب و ترسان و گریزان از اسلام،آزاد شده است و اسلام، آزادانه می تواند از کنج محراب ها و حجره ها و تکیه ها و انحصار به مراسم تعزیه و مرگ،به صحنهء زندگی و فکر و بیداری و حرکت و زایندگی پا گذارد و به جای درگیری های بی معنی شیخی با صوفی و سنّی و وهابی و فلسفی و کلامی و ...به مبارزه با استعمار و ارتجاع و جهل و استثمار و تضادّ طبقاتی و هجوم ارزشهای ضدّ فرهنگی و فلسفه های انحرافی و هنرهای ضدّ اجتماعی و ... روی آورد و با آخرین سلاح های مدرن و مؤثّر زمان،مجهّز باشد و ابتکار هدایت و خلّاقیّت و ویرانگری و سازندگی جامعه را به دست گیرد.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۷ ، ۰۸:۳۸
یه بنده خدا


و شما ای مردم!ای دوست من،خویشاوند من،ای خوانندهء عزیز نوشته های من!ای که سالها است چشم بر نوک این قلم دوخته اید،تا از آن سخن بشنوید.تا نگاهتان قدم به قدم،کلمه به کلمه،رفتن آن را دنبال کند،و از هرجا می گذرد،به هر جا می رود،پا بر جای پای آن بنهد،و همه جا آن را بدرقه کند؛شما از یک تصویر،تصویرِ در قاب گرفتهء بر دیوار چه می خواهید؟قابی که بر دیوار حرم میخکوب شده است،چشمی که بر سنگ قبر شهید گمنامی،برای ابد ثابت مانده است؟

و شما ای گوش هائی که تنها گفتن های کلمه دار را می شنوید،پس از این جز سکوت سخنی نخواهم گفت.و شما ای چشم هائی که تنها صفحات سیاه را می خوانید،پس از این جز سطور سپید نخواهم نوشت.و شما ای کسانی که هرگاه حضور دارم،بیش ترم،تا آنگاه که غایبم؛پس از این،مرا «کم تر» خواهید دید.

من اکنون،همچون بهرام که سر در باتلاق فرو برد،و دیگر سر بر نکرد؛و همچون عیسی(ع)که از زمین پر گرفت،و در سینهء این آسمان فرو رفت،و چیزی نگفت؛و همچون خضر(ع) که در بیابانِ طلب،ناگهان دست موسی(ع)را رها کرد،و بی آنکه اشاره ای کند،سخنی گوید،غیب شد؛

و همچون آن دو قهرمان جنگ جهانی،که از فرودگاه توکیو،در دمادم غروب خورشید با هواپیماهای دورپرواز و تیزبالشان برخاستند،و به سوی بستر خونین مغرب،بر روی جادّهء نارنجی نور خورشیدی که جان می سپارد،پر گشودند،و بر روی آینهء آتشین و پر تلألؤ آن،همچون دو «لک» موهوم و مرموز محو شدند؛

من نیز همهء جوشش ها،طغیان ها،تپش ها،سرکشی ها،خواستن ها،عقده ها،احساس ها،اندیشه ها،تلاطم ها،و کشاکش های حیاتم،روحم،ناگهان در چارچوب یک قاب عکس منجمد شد،و بر دیوار حرم،بالای سر گور شهیدی گمنام،از خاندان و خویشاوندان علی(ع)،که در این جا به تیغ ستم خلیفه ای مدفون گشته است،میخکوب شد.و چشمانش،چشمانی که چون دو طفل گم کرده مادر،همواره در آوارگی و جست و جو و سراسیمگی و اشک و بی تابی و بیم و امید و انتظار و اضطراب می گشتند،و چرخ می خوردند،و بی آرامی می کردند؛ناگهان بر روی این سنگ لوح خشک شدند،و برای همیشه از جنبش بازایستادند،و مردند...

هیچ چیز نمی توانم بگویم.

هیچ چیز دربارهء هیچ چیز نمی توانم بنویسم...

آن چه آغاز شده است،مرا به سکوت واداشته است.احساس می کنم که «پرندهء موهومی شده ام،که وارد فضای بی کرانهء عدم شده است.»

... پایان ...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۲۰
یه بنده خدا


جلد سوّم این کتاب را دیگر هرگز نخواهم نوشت؛نه می توانم نوشت،نه می توانند خواند،و نه باید نوشت،و نه باید خواند.

مگر نه حرف هائی هست برای «نگفتن»؛غیر از حرفهائی که نمی توان گفت،یا خوب نیست گفتنش یا...نه!حرف هائی هست برای «نگفتن»؛و ارزش عمیق هر کسی،به اندازهء حرفهائی است که برای « نگفتن » دارد!

و کتاب هائی نیز هست برای «ننوشتن».و من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی،که باید قلم را بشکنم،و دفتر را پاره کنم،و جلدش را به صاحبش پسدهم،و خود به کلبهء بی در و پنجره ای بخزم،و کتابی را آغاز کنم،که نباید نوشت.

جلد سوّم،جلد مشکلی است.از همهء راه ها و بیراهه هائی که تاکنون آمده ام،صعب تر و سخت تر است.باید خود را برای آغاز چنین سفری آماده کنم.قدرت تحمّل و صبرم را افزون تر سازم،و پس از همهء کوشش ها و تمرین ها،از خداوند نیز یاری توفیق بخواهم.هیچ گاه،در آغاز هیچ کاری،سفری،من خود را چنین ضعیف و هراسان احساس نمی کرده ام؛می ترسم.ایمان قوی و اعتمادی که به خود و استحکام و توانائی خود دارد،سست شده است.بر این پاهایم به تردید می نگرم؛که این سرزمین بی انتهای هول انگیز را بتواند به پایان برد.بر این انگشتانم به شکّ می نگرم،که چنین کتابی را بتواند «ننویسد»!

من اکنون احساس می کنم،و از شب پیش،در آن لحظاتی که سر به درون معبد بردم،و چشمم بر آن تصویر بر دیوار افتاد،بر بالای سر قبر آن شهید گمنام؛این احساس همه بودن و وجود داشتن و زندگی کردن،مرا فرا گرفت،در خود حلّ کرد،محو کرد؛که دیگر یک فیلسوف نیستم؛یک متفکّر مبتکر نیستم؛یک شاعر خیال اندیش و ظرافت بین نیستم؛یک مبارز سیاسی نیستم؛یک جوان یا یک پیر نیستم؛یک مرد خوب یا بد،بزرگ یا کوچک،مجهول یا معروف نیستم؛اصلاً یک موجود زنده که نبضش می زند نیستم...

یک تصویرم،در یک قالب چوبی،بر دیوار حرم یک امامزادهء گمنام،که در زیر این منارهء باریک و بلند فیروزه ای،به تیغ خلیفه ای،پنهانی به شهادت رسیده است؛و در اینجا مدفون شده،و کسی از سرنوشتش آگاه نیست.چشمان تصویر،فروهشته است،و نگاهش را بر لوح آرامگاه شهید دوخته؛و در حالی که سطوری را که بر لوح حکّ شده است،می خواند،بر آن ثابت مانده،و از حرکت باز ایستاده است.چنین شده است،و چنین خواهد بود،و دیگر هیچ.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۲۲
یه بنده خدا