عقل و دین

بیان آموزه های دینی به زبان عقلانی

عقل و دین

بیان آموزه های دینی به زبان عقلانی

امام سجاد(ع) به روایت شهید مطهری(ره):(2)

جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۱۷ ب.ظ

ب) عاشورا و حماسه امام سجاد(ع) :
1- زین العابدین (ع) که در آن وقت از یک طرف بیمار بود و از طرف دیگر اسیر... وقتی رفت بالای منبر، چه ولوله ای ایجاد کرد! یزید دست و پایش را گم کرد. گفت الان مردم می ریزند و مرا می کشند. دست به حیله ای زد ظهر بود، یکدفعه به موذن گفت: اذان! وقت نماز دیر می شود. صدای موذن بلند شد. زین العابدین(ع) خاموش شد. موذن گفت... تا رسید به شهادت به رسالت پیغمبر اکرم، زین العابدین (ع) فریاد زد: موذن! سکوت کن. رو کرد به یزید و فرمود: یزید! این که اینجا اسمش برده می شود و گواهی به رسالت او می دهید، کیست؟ ایها الناس! ما را که به اسارت آورده اید، کیستیم؟ پدر مرا که شهید کردید، که بود؟ تا آن وقت مردم اصلاً درست آگاه نبودند که چه کرده اند.
آن وقت شما می شنوید که یزید بعدها اهل بیت پیغمبر را از آن خرابه بیرون آورد و بعد دستور داد که آنها را با احترام ببرند... بعد پسر زیاد را لعنت می کرد و می گفت: تمام، گناه او بود. چرا؟ آیا یزید، نجیب شده بود؟ ابداً [این، برای این بود که]زین العابدین (ع) و زینب «س» اوضاع و احوال را برگرداندند.
2- بر او (ابن زیاد) علی بن حسین(ع) را عرضه کردند. فرعون وار صدا زد:«من انت؛ تو کی هستی؟»
فرمود: «انا علی بن الحسین؛ من علی بن حسین هستم.» گفت: مگر علی بن حسین را خدا نکشت؟ (حالا دیگر باید همه چیز به حساب خدا گذاشته شود تا معلوم شود که اینها همه بر حق هستند!) فرمود:من برادری داشتم، نام او هم علی بود و مردم در کربلا او را کشتند. گفت: خیر، خدا کشت. فرمود: البته که قبض روح همه مردم به دست خداست، اما مردم او را کشتند. بعد
 ابن زیاد  گفت: «علی و علی» یعنی چه؟! پدر تو اسم همه بچه هایش را علی گذاشته است  ؟! فرمود: پدر من به پدرش ارادت داشت و این، تو هستی که باید از پدرت «زیاد» ننگ داشته باشی...
این، یکی از خصوصیات اهل بیت بود که با منطق «جبرگرایی»- که در دنیا جبر است و در عین جبر، عدل است؛ یعنی بشر در این جهان هیچ وظیفه ای برای تغییر و تبدیل و تحول ندارد و آنچه هست. آن است که باید باشد وآنچه نیست، همان است که نباید باشد و بنابراین بشر نقشی ندارد- مبارزه کردند.
3- امام سجاد (ع) و گریه برای امام حسین(ع)
آن گریه ها که می کرد و یادآوری می نمود، برای چه بود؟... می خواست این حادثه را زنده نگه دارد و مردم یادشان نرود که چرا امام حسین(ع) قیام کرد و چه کسانی او را کشتند. این بود که گاهی امام زیاد گریه می کرد؛
روزی یکی از خدمتگزارانش عرض کرد: آقا! آیا وقت آن نرسیده است که شما از گریه باز ایستید؟ فرمود: چه می گویی؟! یعقوب یک یوسف بیشتر نداشت؛ قرآن عواطف او را این طور تشریح می کند: و ابیضت عیناء من الحزن : من در جلوی چشم خود هیجده یوسف را دیدم که یکی یکی پس از دیگری بر زمین افتادند.

ادامه دارد...

 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۲/۰۷
یه بنده خدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی