عقل و دین

بیان آموزه های دینی به زبان عقلانی

عقل و دین

بیان آموزه های دینی به زبان عقلانی

مرتضی مطهّری

بسم الله الرحمن الرحیم
هل اتیک حدیث الغاشیه . وجوه یومئذ خاشعه . عامله ناصبه . تصلی ناراً حامیه . تسقی من عین آنیه . لیس لهم طعام الا من ضریع. لایسمن و لایغنی من جوع. وجوه یومئذ ناعمه لسعیها راضیه . فی جنه عالیه . لاتسمع فیها لاغیه . (غاشیه 11-1)
سوره مبارکه غاشیه است که باز از سور مکیه قرآن است و مانند اغلب سوره های مکیه دارای آیاتی است کوتاه کوتاه، در آهنگ انذار و بیم دهندگی و ناظر به انسان و گناهان انسان در دنیا از یک طرف و به آثار گناهان در آخرت از طرف دیگر. با استفهام و پرسش آغاز می شود و مکرر گفته ایم که استفهام یا الفاظی که به صورت سؤال مطرح می شود حالت ابتدایی اینها (یعنی وقتی که یک عنایت فصاحت و بلاغتی در کار نباشد) همان سؤال عادی است.

 سؤال عادی یعنی یک کسی از کس دیگر چیزی را می پرسد که نمی داند، برای اینکه بداند. ولی این در حال عادی است یعنی یک سؤال ساده به این صورت است. انسان به منظورهای خاصی ]نیز از سؤال استفاده می کند.[ گاهی می خواهد یک مطلب را خیلی با قوت و نیرو وارد ذهن طرف کند. به جای این که مطلب را به او القا کند می خواهد از خود او اقرار بگیرد. یا می خواهد تعجب او را برانگیزد. یعنی منظور ، سؤال نیست که از او جوابی بخواهد، منظور بیشتر این است که مثلا تعجب طرف را برانگیزد یا اقرار از او بگیرد. به عنوان مثال، در یک جلسه ای که عده ای حضور دارند، میان شما و یک نفر مجادله ای می شود، بعد آن شخص بر خلاف انتظار از کوره در می رود، حرفهایی را که نباید بزند می زند. جلسه تمام می شود. بعد شما در کوچه به یکی از حضار که او هم در آن جا بوده می رسید و می گویید دیدی او با ما چه کرد؟ معلوم است که او آنجا بوده و دیده، چشمهایش باز بوده گوشهایش هم باز بوده. دیده که او چه کرده، و شنیده که چه گفته است.

 انسان در حال عادی وقتی که این «آیا دیدی» را به صورت سؤال ذکر می کند سؤال واقعی است. ولی در یک چنین حالی وقتی می خواهد اظهارتعجب کند یا می خواهد اقرار بگیرد یا می خواهد این حرف خودش را از زبان طرف بشنود، به صورت سؤال مطرح می کند: دیدی چه گفت؟ دیدی این آدم چه کرد؟
خطاب به پیغمبر اکرم است: هل اتیک حدیث الغاشیه آیا داستان آن حقیقت فرا گیرنده به تو رسیده است؟ آیا داستان قیامت به تو رسیده است؟ مسئله این نیست که از پیغمبر سؤال کنند که آیا به تو رسیده یا نرسیده، مسئله این است که تعجب هر شنونده ای را برانگیزند که این چه داستان بزرگی است؟ کانه این داستان بزرگ آیا به گوشت خورده است؟ به ظاهر پیغمبر مخاطب است و در باطن همه انسانها: ای انسان آیا آن داستان بزرگ، داستان آن شیء فراگیرنده به تو رسیده است؟

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۷:۵۶
یه بنده خدا


در بین بحث هائی که بین اهل سنت با شیعه صورت می گیرد،بعضا شاهد هستیم که اهل

 

سنت،مسئلهء شفاعت خواستن از غیر خدا را،ولو اینکه آن شخص،پیامبر باشد،عین شرک می

 

 پندارند.در حالیکه آیات زیادی در قرآن به موضوع شفاعت اشاره کرده اند؛از جمله آیات زیر:

 

 آیات 97 و 98 سوره یوسف:

 

فرزندان حضرت یعقوب(ع) که از کرده های خود پشیمان می گردند رو به پدر کرده می گویند:

 

قَالُواْ یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ.

 

پدر جان از خداوند دربارهء ما طلب آمرزش نما،ما گروه خطاکار بودیم.

 

حضرت یعقوب نیز به درخواست آنان جواب مثبت می دهد و می گوید:

 

 قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّیَ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ.

 

به همین زودی از پروردگارم برای شما طلب مغفرت می کنم او بخشنده و رحیم است.

 

   آیهء64 سوره نساء:

 

... وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا.

 

 اگر آنان هرگاه به خویش ستم کرده بودند حضور تو (ای پیامبر) می آمدند و از خداوند طلب آمرزش

 

 می کردند و پیامبر نیز در بارهء آنها درخواست آمرزش می نمود،خدا را توبه پذیر و رحیم می یافتند.

 

 آیهء 5 سوره منافقون :

 

 وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُوسَهُمْ وَرَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَهُم مُّسْتَکْبِرُونَ

 

و هرگاه به آنان گویند بیائید تا رسول خدا برای شما از حق آمرزش بخواهد سر بپیچند و بنگری که با

 

 تکبر و نخوت روی می گردانند

 

در آیات 40 به بعد سورهء مدثر آمده است:

 

... فِی جَنَّاتٍ یَتَسَاءلُونَ عَنِ الْمُجْرِمِینَ مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَقَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ وَلَمْ نَکُ نُطْعِمُ

 

 الْمِسْکِینَ وَکُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِینَ وَکُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ حَتَّى أَتَانَا الْیَقِینُ فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ

 

الشَّافِعِینَ...

 

(اصحاب یمین در حالیکه در بهشت جای دارند از دوزخیان سوال می کنند):

 

چه چیز شما را به جهنم کشانید؟گویند ما از نمازگزاران نبودیم و مسکین را اطعام نمی کردیم و با فرو

 

روندگان(در دنیا) فرو می رفتیم و روز جزا را تکذیب می کردیم تا ما را یقین(مرگ) آمد.پس شفاعت

 

شفاعتگران به حال ایشان سود ندهد...

 

در آیهء کریمه، سود نداشتن شفاعت دربارهء مجرمان بر تکذیب روز قیامت و فرو رفتن در دنیا و نماز

 

 نخواندن و دستگیری نکردن از فقرا متفرع شده است و از این تفریع(فرع شدن)استفاده می شود که

 

 برخوردار نشدن آنان از شفاعت،از جهت عقاید و اعمالی است که شایستگی و زمینهء شفاعت را در

 

آنان از بین برده است؛ نه از این جهت که اصلا شفاعتی وجود نداشته باشد.

 

بنابراین فرق است بین اینکه گفته شود:فما تنفعهم شفاعه الشافعین یا اینکه گفته شود:و ما تنفعهم

 

 شفاعه الشافعین:زیرا جملهء اول دلالت می کند که کارها و اعمال آنان در سود ندادن شفاعت

 

 دخالت دارد برخلاف جملهء دوم که این نکته از آن استفاده نمی شود.

 

بنابراین تاثیر اعمال و افکار در سود ندادن شفاعت وقتی صحیح است که اصل شفاعت وجود داشته

 

باشد وگرنه به اصطلاح: (سالبهء به انتفاع موضوع) خواهد بود و (سالبه به انتفاع موضوع)بر خلاف

 

 ظاهر قضیهء(سالبه)است.

 

در آیهء کریمه شفاعت دربارهء گروه خاصی نفی شده است و نفی،متوجه سود دادن شفاعت شده

 

است و نه اصل آن و با توجه به اینکه قرآن کریم همیشه واقعیت را با کوتاه ترین الفاظ بیان

 

میکند،استفاده می شود که اصل شفاعت در قیامت وجود دارد ولی گروه خاصی از آن بهره مند نمی

 

 شوند وگرنه با توجه به اصل مزبور،اگر  شفاعت در قیامت اصلا وجود نداشته باشد بایستی کلمهء

 

 (تنفعهم) برداشته شود و سلب،مستقیما به اصل شفاعت متوجه باشد.

 

با توجه به همین اصل مزبور می توان استفاده کرد که اساسا نه این است که شفاعت مفید وجود

 

 ندارد بلکه شفاعت مفید به حال گروه خاصی که آیه بیان کرده است وجود ندارد وگرنه به کار بردن

 

 ضمیر (هم)در اینجا بی نکته به نظر می رسید،بنابراین از وجود ضمیر نیز در آیه می توان فهمید که

 

 شفاعت مفید در قیامت هست ولی آنانکه از عقیده و عمل،هیچگونه بهره ای ندارند از شفاعت مفید

 

 برخوردار نمی شوند.

 

همانطور که شیخ عبدالقاهر در دلائل الاعجاز و دیگران تصریح کرده اند هرگاه مصدر اضافه به فاعل

 

 شود حکایت از واقع شدن کار می کند.در آیهء مبارکه،شفاعت که مصدر است به شافعین اضافه شده

 

 و حکایت از وقوع شفاعت می کند.

 

تعبیر (الشافعین)در آیه به لفظ جمع مانند( کانت من الغابرین) و (کان من الکافرین) و (کان من الغاوین)

 

 و (لا ینال عهدی الظالمین) و نظائر آن دلالت بر وقوع شفاعت می کند وگرنه آوردن به لفظ جمع بی

 

 نکته خواهد بود.

 

خداوند کریم در سورهء اعراف آیهء 53 می فرماید:

 

هَلْ یَنظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَل لَّنَا مِن

 

شُفَعَاء فَیَشْفَعُواْ لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا کَانُواْ یَفْتَرُونَ

 

آیا انتظاری جز تاویل آن را دارند؟ روزی که تاویل آن فرا رسد آنانکه از پیش فراموشش کرده

 

بودند میگویند آیا شفیعانی برای ما هست تا برای ما شفاعت کنند یا باز گردانده شویم و عملی غیر از

 

آنچه انجام می دادیم انجام دهیم؟همانا خود را باختند و زیان بردند و گم شد از ایشان آنچه دروغ می

 

 بستند (به دروغ آنان را معبود خویش می دانستند )

 

در این آیهء کریمه دربارهء کسانی که زندگی دنیا ایشان را فریب داده و دین خود را بازیچه گرفته اند

 

 می گوید ایشان انتظاری جز فرا رسیدن روز قیامت را ندارند ولی وقتی که آن روز فرا رسد درخواست

 

شفیعانی برای خود یا بازگشت به دنیا می کنند ولی هیچیک از خواسته های ایشان عملی نمیشود.

 

شاهد در آیهء کریمه این است که کلمهء (لنا) دوبار در آیه آورده شده است.یک جا می

 

 فرماید ‹هل لنا من شفعاء › و بعد هم می فرماید ‹فیشفعوا لنا › معلوم می شود

 

 شفیعانی وجود دارد ولی آنان از آن شفیعان بهره مند نشده اند و شفیعانی که برای

 

 آنان باشند و به سود آنها وساطت نمایند وجود ندارد و اگر شفیعانی در قیامت نباشد

 

 جای این درخواست نیست که آیا شفیعانی به پا می خیزند که برای ما شفاعت

 

 کنند.بنابراین وجود کلمهء ‹ لنا › در جملهء اول کافی بود و نیازی به تکرار آن نبود،در

 

 این صورت از تکرار کلمهء (لنا ) می توانیم استفاده کنیم شفعاء در قیامت وجود دارد

 

 ولی شفعائی که برای آنان شفاعت کنند وجود ندارد؛اضافه بر این که لفظ جمع

 

 (شفعاء )نیز مانند آیهء اول(آیه40سوره مدثر) حکایت از بودن شفعاء می کند

 

(نقل از کتاب شفاعت.مولفین:احمد مطهری-غلامرضا کاردان.نشر موسسه در راه حق.قم)

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۲۷
یه بنده خدا

پدر میانسال بی اعتنا به چشم و گوش های کنجکاو، با پسر نوجوانش خلوت کرده بود؛ می شنید و می گفت. پسر، دلتنگ از شبهه هایی که خناسان به جانش انداخته بودند، پاسخ از پدر مهربان می طلبید. می گفت:

می گویند شیعیان اهل غم و گریه اند و با شادی سر سازگاری ندارند، سیاه می پوشند و ناله می کنند و بر سر می زنند، چرا؟ مگر امامان شیعه (ع) با آن جایگاه رفیع، بی نیاز از اشک و اندوه ما نیستند؟

 و پدر، آرام و با وقار پاسخش می داد:


در سوز دل و اشک چشم دوستداران و پیروان اهل بیت (ع) رمز و رازی است که جز اهل معنا بدان راه ندارند.

آری، ما با غم و سرشک بیگانه نیستیم، همانطور که با هر فضیلت انسانی دیگر و برای مصیبت های بهترین خاندان روی زمین، اشک، کمترین مایه تسلای خاطر است.

 اما عزیز دلم! بیش از آن که بر مصایب آل رسول (ص) بگرییم، بر سرنوشت بشریت گرفتار در چنگال ستم بارگان گریه می کنیم؛ بشریتی که می توانست - و شاید حق داشت - به جای دست و پا زدن در وادی تباهی و ظلمتی که جهانخواران برایش فراهم کرده اند، در سایه سار لطیف آگاهی و معنویت و عدالت زندگی کند.

 فرزندم! به دنیایی بیندیش که در آن، زمام امور جامعه کوچک مسلمانان پس از پیامبر اکرم (ص) در دستان با کفایت علی (ع) قرار می گرفت و سالیانی از سرچشمه دانش و عدل او سیراب می شدند، آنگاه نوبت به فرزندان بزرگوارش می رسید و این سلسله تا به امروز ادامه می یافت. آیا سرنوشت انسان ها چنین می بود که هر روز خبرهای تاثرانگیز گوشه ای از آن را می خوانی و می شنوی؟ خطوط چهره نوجوان از فشار اندوه درهم رفت. گویی عقده شبهه ای دیگر سر باز کرده باشد، پرسید: یعنی این سرنوشت محتوم انسان است؟ و پدر پاسخ داد: نه. آینده انسان، متعلق به خوبان است، و این روی دیگر گریه های ماست؛ اشک شوق. برای آن که اگر خودمان و بشریت را از حضور خاندان پاک پیامبر(ص) محروم می بینیم، آموزه هایشان در میان صدها میلیون انسان باایمان، حتی آنهایی که بیرون از دایره امت اسلام هستند منتشر شده و چراغ سعادت را بر فراز راه ناتمام قافله بشری برافروخته است. همین روشنایی است که آرامش گورستانی ظالمان را به هم ریخته و خواب خوش آنها را به کابوس بدل کرده است. امروز از پرتو نور هدایت آنهاست که در هر گوشه جهان قامتی رعنا به نفی ستم قد برافراشته و فریادی رسا، صلای بیداری و ایستادگی سر داده است. علاوه بر آن، اشک شوق ما برای فردایی است که آخرین امام شیعه از خاندان پیامبر اعظم(ص)، زمام حاکمیت انسانها را بدست می گیرد و آخرین نشانه های ستمگری و نادانی را از میان برمی دارد. نمی بینی که آن روز، چقدر نزدیک شده است؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۴۵
یه بنده خدا


این نظام سیاسی به جهت عدم برخورداری از پشتوانه دینی و مشروعیت الهی باقی نماند و زود دچار انحراف شد و نظام انتصاب از سوی قدرتمندان جایگزین نظام شورایی اهل حل و عقد گردید و خلیفه خود به تنهایی خلیفه دیگری را تعیین نمود. این داستان هم چنان به جهت همان فقدان عدم مشروعیت دینی و توجیه، به سرعت دگرگون می شود و به شکل شورای شش نفره ظهور می کند که یادآور شورای انتخاب شاهان از سوی سوتراپ های ساسانی و یا شاهزادگان و منتصبان به دربار می باشد.
پس از آن نیز با قتل خلیفه و قیام عمومی، انتخاب خلیفه به شکل حضور همگانی مردم عادی انجام می شود. این نیز دوامی نمی یابد و خلافت به شکل سطلنتی در تاریخ اسلام ادامه می یابد و نتیجه آن می شود که نظام و خلافت شورایی به خلافت سلطنتی و پادشاهی می انجامد. علت همه این تغییر روش ها و نظام های سیاسی را باید در اندیشه ای دانست که در شورای سقیفه بنیاد گذاشته شد و به مردم مسلمان چنین تلقین و تفهیم گردید که اسلام دارای اندیشه سیاسی مدون نیست و برای مدیریت کشور و دولت، نظام سیاسی را تعیین نکرده است.
تقابل دو بینش غدیری و سقیفی :
این گونه است که دو بینش کلامی و سیاسی در برابر هم قرار می گیرند. بینش غدیری و بینش سقیفی چنان در برابر هم صف می کشند که دو جریان بزرگ کلامی و مذهبی را شکل می بخشند که از گروه دوم به عامه و از گروه نخست به خاصه یاد می کنند. گروه دوم که عموم و توده مردم را شامل می شود خود را اهل سنت و جماعت نامیده وبر عدم وجود اندیشه سیاسی و دست کم نظام سیاسی مطلوب و خاص در اسلام تاکید می ورزند و هر حکومت مسلمانی را حکومت اسلامی و دینی می شمارند. در برابر ایشان اندیشه غدیری است که حکومت مسلمانی را حکومت دینی نداشته و گاه حتی آن را در حوزه حکومت جور و باطل و طاغوت دسته بندی می کند. هرچند که به نظر ایشان حکومت مسلمانی حکومت اسلامی نیست و یا حکومت کفر نیز می باشد ولی حتی اگر حاکم، عادل باشد به جهت فقدان مشروعیت دینی در حوزه حکومت های باطل و جور و طاغوت قرار می گیرد. حکومت مطلوب و دولت اسلامی دولتی است که منتسب به ولی الامر باشد. این همان نظام ولایی است که مطلوب اسلام و قرآن و پیامبر (ص) است.
عاشورا و طف تنها به مفهوم مقابله با دولت ظالم نیست. به این معنا که دولت ها و خلافت های غیر ولایی از نظر رهبران و پیروان اندیشه نظام ولایی نه تنها طاغوت و جائر و باطل هستند بلکه اگر به ظلم رفتار کنند از حوزه مشروعیت سیاسی نیز بیرون می روند.
نظام جور یزیدی و بحران دوگانه:
از این رو یزید نماینده خلافت سلطنتی و نظام غیر ولایی افزون بر عدم مشروعیت دینی از مشروعیت سیاسی نیز بهره ای نداشت. بدین ترتیب نظام غیر ولایی در یک تحول و فرآیند از نظام غیر مشروع دینی به غیر نظام مشروع سیاسی نیز تغییر ماهیت می دهد و از بحران دوگانه رنج می برد. اگر حضرت امام حسین (ع) نسبت به عدم مشروعیت دینی نظام غیر ولایی سکوت می کرد نمی توانست نسبت به عدم مشروعیت سیاسی خاموش بنشیند؛ زیرا دولت ها اگر به کفر و بطلان بتوانند حکومت کنند ولی نمی توانند با ظلم و جور، حکومت خویش را تداوم بخشند. از این رو آن حضرت بر خود وظیفه دینی و اسلامی می شمرد که رهبری قیام بر ضد حکومتی را به دست گیرد که فاقد مشروعیت سیاسی بود و به خاطر ظلم و ستم، از اعتبار و مشروعیت ساقط شده بود. از این رو آن حضرت در تمامی سخنرانی های خویش به ظلم و جور اشاره می کند و خود را موظف به امر به معروف و نهی از منکر می شمارد.
این گونه است که در واقعه طف، نظام خلافت سلطنتی در برابر نظام ولایی قرار می گیرد. در این جا به خوبی آشکار می شود که چگونه بینش و اندیشه سیاسی سقیفه بیراهه و کژی در اسلام بود و نهایت آن چیزی جز ظلم و ستم به مردم و تغییر در ماهیت اسلام و دین نبوده و حق با نظام ولایی غدیری بوده است.

پایان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۴۷
یه بنده خدا

  

محسن حسینی       

غدیر، منشا خلافت ولایی:
بی گمان یکی از رویدادهای تعیین کننده در تاریخ اسلام، حادثه غدیر است. رخداد غدیر از زاویه دید تاریخی، این بستر را برای گروهی از بنی هاشم فراهم آورد تا به عنوان خلافت و امامت و ولایت مدعی شوند و در رخداد سقیفه بنی ساعده در مقابل جریان دیگر قرار گیرند. اگر زمینه فکری و بینشی غدیر نبود شاید جریانی به نام نظام خلافت ولایی در تاریخ اسلام شکل نمی گرفت و داستان تاریخی اسلام به گونه ای دیگر رقم می خورد و خلافت انتخابی و انتصابی و سلطنتی و دیگر اشکال آن می توانست به عنوان راهکارهای بشری و عقلی و یا عقلایی همانند راهکارهای دیگری چون دمکراسی و جمهوریت مطرح شود و بسیاری از جدل های کلامی با انگیزه های سیاسی و یا جدل های سیاسی با انگیزه و خاستگاه های کلامی در تاریخ بخش بزرگی از جامعه بشری و در خاورمیانه و جهان پهناور اسلام پدیدار نمی شد. اما رخداد غدیر و گزارش های مکرری که از آن شده هیچ خدشه در وقوع آن وارد نمی سازد و تنها راه چاره را تحریف و تصحیف و تاویل واژگانی قرار می دهد، لذا این مسأله موجب شده تا تاریخ بشریت به گونه ای دیگر رقم بخورد.
غدیر تفسیر دیگری از ولایت و سیاست و خلافت به دست می دهد. در غدیر برخلاف سقیفه این معنا مورد تاکید قرار می گیرد که ولایت امری فرابشری است و کسی بر کسی دیگر ولایت ندارد مگر آن که خاستگاه ولایت وی خدا باشد و درحقیقت ولایت طولی به انتصاب خداوند تنها عامل مشروعیت بخشی دینی ولایت شخص است. و هرگونه ولایت بیرون از این دایره به معنای جور و ظلم و باطل و طاغوت شمرده شده و از حوزه مشروعیت دینی بیرون می رود. از این رو از مشروعیت سیاسی به معنای عامل توجیه اعمال قدرت و زور و خشونت نیز بیرون می رود.
تاکید اسلام بر شکل خاص نظام سیاسی:
غدیر این بینش و نگرش را تقویت می کند که دین و آموزه های دینی نه تنها دارای اندیشه سیاسی مستقل است بلکه دارای اندیشه ای خاص در حوزه نظام های سیاسی است و شکل خاصی از نظام های سیاسی را به طور مشخص معرفی می کند.
اگر اسلام برای قضاوت و عدالت شکل خاصی را معرفی نمی کند و هر سیاست و روشی که عدالت را تضمین کند همان را مطلوب دانسته و تایید می کند و نیز بر شکل خاصی از داوری و قضاوت تکیه و تاکید نمی کند اما در حوزه نظام های سیاسی نه تنها به بیان کلیات بسنده نکرده بلکه شکل و روش خاصی را به عنوان نظام سیاسی مطلوب انتخاب و بر آن تاکید می کند.
این بدان معنا است که نظام سیاسی مطلوب در تفسیر و نگرش قرآنی نمی تواند بیرون از مجموعه خاصی از نظام های سیاسی باشد. و لذا شکل و نظام مطلوب را که بر خاسته از دیدگاه محض قرآنی است، نظام ولایی می نامند.
این در حالی است که جریان سقیفه منکر وجود اندیشه سیاسی مستقل است از اینرو در فقدان نظام سیاسی که پیامبر (ص) آن را مشخص نکرده مومنان و یاران وفادار به اندیشه پیامبر تحریک می کند تا نظام سیاسی را برگزیند و انتخاب کنند.
حاصل جلسه مشورتی برای تعیین نظام مطلوب سیاسی برای اسلام، در آغاز، نظام شورایی حل و عقد متشکل از بزرگان اهل مدینه که حاضر در سقیفه بودند، می شود. می توان از نظر شکلی آن را همانند نظام سنایی دانست که در دولت شهرهای یونانی برگزار می شد و یکی از همان اعضای سنا را برای این امر انتخاب می کرد.

طفّ:به سرزمین کوفه و کربلا و آن مناطق گفته مى‌شود و در ادبیات و آثار شعرى عرب و مراثى سیدالشهدا علیه السلام از «سرزمین طف‌» «روز طف‌»، «کشتگان طف‌» و «طفوف‌» بسیار یاد شده است و کنایه از همان کربلاست. در حدیث، از قول پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمده است که فرزندم حسین، غریب و تشنه و تنها در سرزمین طف کشته‌ خواهد شد: «ولدى الحسین یقتل بطف کربلا غریبا وحیدا عطشانا...».

ادامه دارد...

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۷:۰۱
یه بنده خدا

بسیاری از اشخاص به اعتیادها وارد می شوند برای اینکه اساسا فکرشان دنبال این مسائل نرود، این خطر است. درجامعه هم همین طور است. اگر این تشکیلات وارد جامعه نشود خطر است. اگر وارد نشود کم کم مردم آن حالت دینی شان رو به تحجر که رو به عفونت می رود. درست مثل آب کاملا صافی که آن را در حوض قرار می دهیم و اگر مدتی بماند می گندد. اگر در مردم یک حالت آرامشی باشد وبر معتقدات دینی و مذهبی (هرگونه معتقدات دینی و مذهبی خودمان) تازیانه شک نخورد، در آن صورت عوام پیشتاز آن معتقدات می شوند. وقتی عوام پیشتاز بشوند، دائم از خودشان چیزی می سازند و مرتب کم و زیاد می کنند. بعد یک شله قلمکاری از آب در می آید که واویلاست! ولی وقتی یک عده ای پیدا می شوند وبیرحمانه شروع می کنند به حمله کردن و به ریشه حمله می کنند
(این باعث تقویت معتقدات می شود.) درست مثل هر جانداری که وقتی مورد حمله قرار بگیرد به مبارزه برمی خیزد و در نتیجه نیروی داخلی اش بیشتر می شود. چرا بازوهای ما قوت ندارد؟ چون هیچ وقت روی آنها فشار نیامده است. ولی اگر یک مدتی ورزش می کردیم یا اگر شلاق به پشتمان زده بودند و ما را در کارهای سنگین می بردند، بازوهایمان مثل بازوهای پهلوان قم بود. الان دست من از کم نیروترین دستهای دنیاست به طوری که یک بچه هم می تواند مشتم را باز کند، چون این دست کار نکرده و ضعیف شده است. فکر فرد و فکر جامعه هم عینا همین طور است. به خدا همین کسروی به این مملکت خدمت کرد. او می خواست خیانت کند ولی خدمت شد. او به تشیع خدمت کرد، یعنی همین جور بی پروا به تشیع حمله کرد، از قمه زدن شروع کرد تا خود حضرت علی علیه السلام و خود حضرت صاحب علیه السلام. اگر کسروی پیدا نشده بود و این حرفها را نمی زد، همان حرفهای درست کتاب کشف الاسرار آقای خمینی و دیگران هم (در میان نمی آمد.) حرفهایی که کسروی و امثال او زدند سبب شد تا عده ای در مقام (جواب) برآیند. آنهایی که در مقام (جواب) بر می آیند قهرا تزکیه می کنند، یعنی حرفهای نامربوط را دور می ریزند و حرفهای درست را می آورند. آیا اگر توده ای ها نیامده بودند و مسائل ماتریالیسم و دیالکتیک و... را نیاورده بودند، آقای طباطبایی پیدا می شد؟ اصول فلسفه و روش رئالیسم و دهها و صدها کتاب دیگر پیدا می شد؟ پیدا نمی شد. آیا ما و شما هیچ وقت تا حال در عمرمان فکر کرده بودیم که اصلا اسلام چه فلسفه ای در باب حقوق زن دارد؟ ولی وقتی کسانی آمدند و صد تا ایراد گرفتند، آن وقت تازه رفتیم و دیدیم عجب خوب شد! راجع به اقتصاد اسلامی و هر چیز دیگری هم همین طور. این کتاب بیست و سه سال که علی دشتی نوشته [3] جایش خالی بود. راجع به امت و توحید و بسیاری از مسائل اجتماعی چون مورد حمله بودیم به اندازه لازم کتاب نوشته اند. اما تا حالا کسی به خود پیغمبر حمله نکرده بود و جای این کتاب خالی بود. حالا که این کتاب نوشته شده، بعدها افراد می آیند تاریخ پیغمبر را دقیق مطالعه می کنند، حرفهای صحیح را از ناصحیح تشخیص می دهند و یک تاریخ حسابی می نویسند، تازه آن وقت شخصیت پیغمبر خوب نمایان می شود.
اگر واقعا چیزی حقیقت باشد از ضربه نباید بترسد، اگر باطل باشد حق دارد بترسد. چون وقتی چیزی اساس ندارد با یک هجوم مختصر از ریشه کنده می شود و می افتد، ولی اگر چیزی اساس داشته باشد و ریشه اش به جایی بند باشد نباید بترسد. یک درخت زنده نباید بترسد.

مرتضی مطهّری

پاورقی:
3- (در این کتاب نویسنده، 23 سال زندگانی پیامبر (ص) بعد از بعثت را تحلیل مغرضانه کرده است.)

...پایان...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۴۱
یه بنده خدا

متن زیر سحنان شهید آیت الله مرتضی مطهری(ره) است که در یک گفت وگوی خصوصی با شخصی که دچار شک در اعتقادات بوده است ایراد شده و روی نوار ضبط شده بود که برای اولین بار در فصلنامه مطهر به چاپ رسیده است.مطالب راباهم ازنظرمی گذرانیم.
شهید مطهری(ره): من درست یادم هست که از سن سیزده سالگی یکمرتبه برایم سؤال پیدا شد یک مرحله از عمر انسان مرحله کودکی است که هر چیزی را به صورت تلقین قبول کرده و احتمال خلاف نمی دهد و بعد برایش سؤال پیدا می شود از سن سیزده سالگی برای من شک پیدا شد. آنهم یک مسائل خیلی عادی. مثلا در فریمان که بودیم پیش خودم فکر می کردم چطور می شود اسب ما که می زاید بچه اش شبیه خودش است. بچه اسب همسایه ما شبیه خودش است؟ می گفتم اگر خدا اینها را خلق کرده، چرا یک چنین چیزی در کار باشد؟چرا کره اسب سمند- که طلایی رنگ است- سمند است و کره اسب کهر، کهر است. از اینجا شک من شروع شد و این مسائل مرا خیلی اذیت نمی کرد. چون خودم یک جوابی به آنها می دادم. تا اینکه دو سه سالی ترک تحصیل داشتم [1] و بعد در سن هفده سالگی به قم رفتم. درآنجا بیشتر در اثر آشنایی با هیئت جدید یک شکی سراپای وجود من را گرفت که واقعا به همان شبه غزالی شبیه بود. غزالی می گوید «چنان شک مرا فراگرفته بود که اصلا خواب و خوراک را از من گرفته بود و دربستر افتاده بودم. آب دهانم خشک و دهانم تلخ شده بود وکسانی که می آمدند مرا معالجه کنند نمی فهمیدند درد من چیست.» من هم نمی گفتم درد من چیست. از افراد گریزان بودم. روزها اغلب عبایم را به سر می کشیدم.[2] تنها می رفتم امامزاده حمزه در پایین شهر قم که خلوت بود و آنجا می نشستم. نمی دانید یک مدتی چه بر من گذشت! ولی همان دوران شک یک روح تلاشگر محققی در من ایجاد کرد، درست مثل آدمی که خیلی تشنه باشد هم شک می کردم، هم زیاد شک می کردم. درهمه چیز شک می کردم ولی در عین حال واقعا می خواستم بفهمم که قضیه چیست؟ بعد فهمیدم این برای من منزل خوبی بوده و اگر شک نمی کردم بسیاری از سؤالات ممکن بود در سن سی چهل سالگی بخواهد برای من مطرح شود ولی همین سؤالات در سن هفده سالگی همه برای من مطرح شد. چون سؤالها زود برایم مطرح شد راه حل و جوابها (هم زود برایم معلوم شد) این بود که اصلا یک حالتی در من پیدا شده که شاید از زندگی و نوشته های من خیلی پیدا باشد که همیشه به استقبال مسائل شکی می روم، خوشم می آید چون یک حالت اطمینانی به خود پیدا کرده ام که وقتی به هرکدام از اینها وارد بشویم راه حل دارد. خودم را همیشه در معرکه همین مسائل می اندازم. این برای آن است که آن منازل را عبور کرده ام. در نوشته هایم مکرر نوشته ام که شک گرچه منزلگاه خوب و توقفگاه مناسبی نیست ولی معبر خوب و لازمی است. در مقدمه عدل الهی این مطلب را نوشته ام. در نظام حقوق زن دراسلام هم به عبارت دیگری نوشته ام که شک اگرچه توقفگاه بدی برای انسان است ولی معبر بسیار لازم و مفیدی است. اگر انسان بخواهد همان جا بایستد و بنشیند، جای خیلی بدی است. بعضی ها وقتی به این مرحله شک می رسند می گویند پس دیگر ولش کن. آنوقت دنبال مسائلی می روند که دیگر فکر نکنند.

پاورقی ها:

1- (همان طور که استاد شهید بعدا متذکر شده اند این ترک تحصیل به واسطه کشتار مردم در مسجد گوهرشاد بوده است که در پی این حادثه حوزه علمیه مشهد موقتا تعطیل شد.)
2- در آن وقت من مقدمات را می خواندم. البته قبلا کمی مقدمات تا سیوطی و حاشیه ملاعبدالله را در مشهد خوانده بودم. بعد آن قضایای کشتار مشهد رخ داد و دو سه سال ترک تحصیل کردم. در سن هفده سالگی که می خواستم به قم بروم، تازه حاشیه ملاعبدالله را می خواندم که آنها را هم فراموش کرده بودم و در قم از نو مطالعه می کردم.

ادامه دارد...


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۱۸
یه بنده خدا


طرز تعلیم و تربیت سقراط بیش از آن مقدار که به یک فیلسوف شبیه است به طریقه پیغمبران الهی شباهت داشت، زیرا سقراط بیشتر متوجه جهل ها و انحرافهای از فطرت که برای افراد انسان حاصل می شود بود و مردم را به نادانی خودشان متوجه می ساخت، و نیز سقراط بیش از هر دانشمند دیگری به معرفت و شناسایی نفس اهمیت می داد و جمله معروف «خودت را بشناس» از این حکیم بزرگ در صفحات تاریخ به یادگار مانده و لهذا بعضی از اهل تاریخ گفته اند که او جنبه پیغمبری داشت. امیرالمؤمنین علی علیه السلام در ضمن یک خطبه مفصل پس از ذکر آفرینش زمین و آسمانها و خلقت بشر در روی زمین، به ذکر حکمت آمدن سلسله انبیا و رسل می پردازد و بیان می کند که منظور اصلی از بعثت پیغمبران چیست. این طور می فرماید: فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستادوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته... و یثیروا لهم دفائن العقول یعنی خداوند پیغمبران را در میان بشر مبعوث فرمود و آنها را پشت سر یکدیگر فرستاد برای آن که آن عهد و پیمانی که در فطرت بشر سرشته شده است، وفای به آنها را بخواهند و نعمتهای فراموش شده خدا را یادآوری کنند و آن گنجهایی که در زمین عقلها پنهان است و پرده ای رویش را گرفته است آشکار سازند و بیرون آورند. در جمله آخر کلام امیرالمؤمنین علیه السلام: «و یثیروا لهم دفائن العقول» خیلی باید دقت کرد. از این بیان جامع علی علیه السلام خوب آشکار است که علت عمده بعثت پیغمبران توجه دادن به فطرت و استفاده از ذخیره ها و اندوخته هایی است که بشر همراه دارد و دست آفرینش در سرشت او نهاده است. مولوی در بیان این مطلب مثلی را به صورت داستانی به نظم آورده که: مرد فقیری مدتها از شدت فقر به درگاه خدا می نالید و از خداوند می خواست که گنجی به او بنمایاند، تا بالاخره در خواب یا بیدای او را به رقعه ای راهنمایی کردند که دستور پیدا کردن گنج در آن رقعه درج بود. آن مرد با خوشحالی زیادی رفت و آن گنجنامه را پیدا کرد، دید که نوشته است: می روی روی فلان قبه که در نزدیکی شهر است می ایستی و پشت به شهر می کنی و تیری را به کمان می گذاری، هرجا که تیر افتاد گنج است. آن مرد رفت روی همان نقطه ایستاد و تیری را به کمان گذاشت و به قوت پرتاب نمود. بعد با بیل و کلنگ رفت و محل تیر را حفر کرد. هرچه کاوش کرد چیزی نیافت. مرتبه دوم و سوم و چهارم رفت و تیری را به کمان گذاشت و کشید و محل تیر را حفر کرد و اثری ندید. مدتها کارش این بود تا بالاخره خسته و عصبانی شد و بار دیگر به تضرع و زاری به درگاه الهی پرداخت. به قلبش الهام شد: ما به تو دستور نداده بودیم که تیر را به قوت پرتاب کن، این دفعه برو و تیر را به کمان بگذار، هر جا که خود تیر افتاد همانجا را حفر کن. مرد فقیر به این دستور عمل کرد، دید تیر جلوی پای خودش افتاد و آنجا را حفر کرد و گنج را در زیر پای خودش یافت. اندر این بود او که الهام آمدش، کشف شد آن مشکلات از ایزدش، گفت گفتم بر کمان تیری بنه، کی بگفتم من که اندر کش تو زه، از فضولی تو کمان افراشتی، صنعت قواسیی برداشتی، ترک این سخته کمانی رو بگو، در کمان نه تیر و پریدن مجو، چو بیفتد تیر آنجا می طلب، زود بگذار و به زاری جو ذهب، ای کمان و تیرها بر ساخته، صید نزدیک و تو دور انداخته، این مثل اندر زمانه جانی است، جان نادانان به رنج ارزانی است.

مرتضی مطهّری

...پایان...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۴۴
یه بنده خدا

مرتضی مطهّری

یک سلسله علوم و معارف برای بشر هست که فطریات نامیده می شود. فطریات یعنی معلوماتی که قوه مدرکه انسان خود به خود بدون آن که احتیاجی به اقامه دلیل و برهان داشته باشد، آنها را تصدیق می کند و حاضر نیست هیچ گونه شک و تردیدی در این باره به خود راه بدهد، مثل اعتقاد به آن که عالمی هست، خود شخص فکرکننده هست، عدد سه بیش از عدد دو و کمتر از عدد چهار است و امثال اینها که بسیار است. و اگر فرضاً کسی پیدا بشود که به حسب ادعا در این سنخ معلومات تردید کند یا خود را منکر نشان دهد، خود همان شخص در حاق ذهن، خلاف ادعای خودش را تصدیق دارد هرچند توجه نداشته باشد.

 

 افلاطون، فیلسوف معروف یونانی، جمیع معلومات و معارف انسان را فطری می دانسته و معتقد بوده است که روح انسان پیش از آن که به بدن تعلق بگیرد در ازل موجود بوده و بالفعل همه چیز را می دانسته، لکن پس از آن که به بدن تعلق گرفت معلوماتش از یاد می رود و آنچه در دنیا به خیال خود کسب علم می کند در حقیقت علم جدیدی نیست، بلکه یادآوری معلومات پیش است، از این جهت علوم ما همه تذکر است. فلاسفه از قدیم و جدید روی اصول و مبانی مختلف، بطلان این عقیده را ثابت کرده اند و اصل این مبنا را که روح انسان قبل از بدن در ازل موجود بوده است باطل دانسته اند. این عقیده درست مقابل عقیده کسانی است که جمیع معلومات انسان راکسبی می دانند.

در هر صورت اجمالاً وجود یک سلسله معلومات فطری برای انسان جای هیچ گونه تردید نیست. معلومات فطری بالقوه در روح هرکسی از ابتدای تکوین هست و به تدریج به فعلیت می رسد. سقراط، حکیم یونانی معروف که استاد افلاطون بوده و در حدود قرن پنجم قبل از میلاد می زیسته، طریقه ای که در تعلیم حکمت انتخاب کرده بود رجوع دادن مردم به فطریات خودشان بود. سقراط هیچ گاه مطلبی را از اول تا آخر برای کسی تقریر نمی کرد، بلکه از طرف راجع به مطلبی که مورد تردید یا انکار او بود از یک نقطه ساده شروع به پرسش می نمود و اقرار می گرفت، بعد به تدریج همین پرسش و استفهام را ادامه می داد تا یک وقت طرف متوجه می شد خود به خود به مدعای سقراط اقرار کرده و خلاف آنچه را خودش مدعی بوده تصدیق نموده است.

 این طریق خاصی بود که سقراط در مقام تعلیم و تربیت انتخاب نموده بود. امروز هم در فن آموزش و پرورش، این روش یعنی روش سؤال و استفهام را روش سقراطی می نامند. در تاریخ نقل شده است که مادر سقراط قابله بود و سقراط می گفت: من مانند مادرم فن مامایی دارم؛ یعنی همان طور که طفل ثمره وجود مادر است و کار قابله فقط اعانت کردن مادر است، در زایش علوم و معارف نیز که مولود عقل فطری بشر است کاری که من می کنم کمک کردن فطرت بشر است در ثمره و نتیجه دادن.

ادامه دارد...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۸:۳۹
یه بنده خدا


3-اربعین امام حسین(ع)
«آمدن اسرا به کربلا در اربعین و اینکه به دوراهی عراق و مدینه رسیدند، از نعمان بن بشیر خواستند که آنها را به کربلا ببرد، عبور اسرا از کربلا و ملاقات امام سجاد(ع) با جابر». افسانه است. آنچه در اربعین حقیقت دارد، زیارت جابر است.
احادیث امام سجاد (ع)
1- ثواب و گناه دو برابر
امام رضا(ع) فرمود: علی بن الحسین زین العابدین(ع) می گفت:
«نیکوکار ما اهل بیت پیغمبر، دو برابر اجر دارد و بدکار ما دو برابر عذاب؛ زیرا آن کس که از خاندان ما نیکوکاری کند، در حقیقت دو کار کرده: یکی اینکه مانند دیگران کار نیکی انجام داده، دیگر اینکه حیثیت و احترام پیغمبر را حفظ کرده است. آن کس هم که گناه کند، دو گناه مرتکب شده یکی اینکه مانند دیگران کار بدی کرده، دیگر اینکه آبرو و حیثیت پیغمبر را از بین برده است.»
2- ارزش انسان
از امام سجاد(ع) سؤال شد: چه کسی از همه مردم مهم تر است؟ فرمود:«آن کسی که همه دنیا را با خویش برابر نداند.»
از تعمق در قرآن و نهج البلاغه و سایر سخنان پیشوایان دین روشن می شود که اسلام ارزش جهان را پایین نیاورده است،] بلکه[ ارزش انسان را بالا برده است.
3- طلب طول عمر
عل بن الحسین(ع) می فرماید:
«خدایا! مرا عمر عطا کن مادام که عمرم صرف طاعت شود. اگر بناست زندگی ام چراگاه شیطان گردد، مرا هرچه زودتر به سوی خود ببر.»

...پایان...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۴
یه بنده خدا