عقل و دین

بیان آموزه های دینی به زبان عقلانی

عقل و دین

بیان آموزه های دینی به زبان عقلانی

۱۰۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

بزرگترین شاعر فارسی،مولوی است؛و حافظ مرید کوچک او و شاگرد او است.مولوی،جدّی تر و عظیم تر از آن است که بشود با او رفیق بود،مأنوس بود،معاشرت کرد.باید به خدمتش رسید و به او ارادت ورزید،و از آن کورهء عظیم آفتاب،گرما و نور گرفت.

مولوی،جدّی و خشن است.مرا می ترساند؛سنگینی روحش،جانم را به ستوه می آورد.با او نمی توان هم سفر شد.هرگاه خواسته ام با او به راه افتم،خود را همچون اسیران مجروح و دست و پا بسته و ضعیفی یافته ام،که سر زنجیرشان را به اسبی وحشی و تیزپرواز بسته اند،و پیاده از پی خویش،به تاخت می کشانند!

کتاب زندگی ام ورق خورد؛و خوش حالم که بر روی یک صفحه نایستاده بودم؛و در حال حرکت بوده ام،که به اینجا رسیده است.زیرا دیده ام بسیاری را که شخصیّت های معتبر و برجسته و حتّی دانشمند هستند،و اهل کتاب و مطالعه معرّفی شده اند،ولی از اوّل تا آخر عمرشان،کتاب زندگی را گشوده اند و بر روی یک صفحه خیره مانده اند.و نمی دانم چه می کنند،که صفحه هرگز به آخر نمی رسد؟

من اگر خودم بودم و خودم،فلسفه می خواندم و هنر.تنها این دو است که دنیا برای من دارد.خوراکم فلسفه و شرابم هنر و دیگر بس!

واقعیّت،خوبی،زیبائی.در این دنیا،جز این سه،هیچ چیز دیگر به جست و جو نمی ارزد.اوّلی با اندیشیدن(علم)،دوّمی با اخلاق(مذهب) و سوّمی با هنر.

چه قدر در همین دنیا،بهشت ها و بهشتی ها نهفته است.امّا نگاه ها و دل ها،همه دوزخی است؛همه برزخی است،و نمی بینند و نمی شناسند؛کورند،کرند.چه آوازهای ملکوتی که در سکوت عظیم این زمین هستند،و نمی شنوند.

وای!که چه قدر این دنیای خالی و نفرت بار،برای فهمیدن و حسّ کردن،سرمایه دار است:لبریز است.چه قدر مایه های خدائی،که در این سرزمین ابلیس نهفته است.زندگی کردن وقتی معنا می یابد که فنّ استخراج این معادن ناپیدا را بیاموزی.

ادامه دارد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۰۸:۱۷
یه بنده خدا


«دردها» و «حرفها»ی بسیاری داشتم که زمانه،مجال به در انداختنش را نداد.

تنها نعمتی را که برای تو،در مسیر این راهی که عمر نام دارد آرزو می کنم،تصادف با یکی دو روح خارق العاده،با یکی دو دل بزرگ،با یکی دو فهم عظیم و خوب و زیبا است!

چرا نمی گویم بیش تر؟بیش تر نیست.«یکی»،بیش ترین عدد ممکن است.«دو » را برای وزن کلام آوردم،و نیست.گرچه من به اعجاز حادثه ای،این کلام موزون را،در واقعیّت ناموزون زندگی ام،به حقیقت داشتم.«برخوردم»!(به هر دو معنی کلمه).

خدا را سپاس می گزارم،که عمر را به خواندن و نوشتن و گفتن گذراندم.که بهترین «شغل» را در زندگی،مبارزه برای آزادی مردم و نجات ملّتم می دانستم.و اگر این دست نداد،بهترین شغل یک آدم خوب،معلّمی است و نویسندگی.و من از هیجده سالگی،کارم این هر دو.

و عزیزترین و گران ترین ثروتی که می توان به دست آورد؛محبوب بودن،و محبّتی زادهء ایمان؛و من تنها اندوخته ام این؛و نسبت به کارم و شایستگی ام،ثروتمند.و جز این هیچ ندارم.

و حماسه ام اینکه،کارم گفتن و نوشتن بود،و یک کلمه را در پای خوکان نریختم.یک جمله را برای مصلحتی حرام نکردم؛و قلمم همیشه میان «من» و «مردم»،در کار بود؛و جز دلم یا دِماغم،کسی را و چیزی را نمی شناخت.

و فخرم اینکه،در برابر هر مقتدرتر از خودم،متکبّرترین بودم؛و در برابر هر ضعیف تر از خودم،متواضع ترین.

زندگی را چون سوسمار در سوراخ خود خزیدن و مشغول سعادت خانوادگی بودن،بد است.تلاش در جست و جوی حقیقت و کسب آزادی و فلاح انسان،نفس زندگی و عین سعادت است.و خدا را شکر که من،ساعتی از عمر را،سر در آخور خویش نداشتم؛و جز در تب و تاب ایمان و مردم نزیستم.

حرف هائی هست برای نگفتن؛و ارزش عمیق هر کسی،به اندازهء حرفهائی است که برای «نگفتن» دارد!

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۳۱
یه بنده خدا

مردم عوام،پیامبران را بیشتر به عنوان عناصری ملکوتی،لاهوتی،ماوراءالطّبیعی و آسمانی می پندارند؛در حالیکه فلسفهء اساسی این داستان،در آموزندگی آن است.باید قهرمان داستان،انسانی چون سایر انسانها باشد؛آنهم با کوله باری از ننگ و گناه.

عمل حرّ ابن یزید ریاحی،قدرت و ظرفیت آن را دارد که تمامی ابعاد وجود انسانی را حکایت کند.

نمی توان با سربندی امور خیریّه،از صحنهء جهاد و شهادت و ... غیبت کرد.

آدمی با تولّد،وجود می یابد و با انتخاب،ماهیت.

وضعی که انسان در آن قرار می گیرد،به وی معنا و جوهر و حقیقت خاصّ می بخشد و در این هنگام است که «من» پدید می آید و خلقت انسان،تمام می شود.

اختیار و حق انتخاب( و در نتیجه،مسئولیّت)رنج بزرگ و هراس انگیز انسان است.

وارثان تشیّع صفوی،ولایت را نقابی ساخته اند تا زشتی روی و پستی روح خودشان را در پس آن پنهان دارند.

قبول تمامی عقاید و اعمال،منوط به درستی راه و رهبری است.

پیغمبر اسلام(ص) در معراج و اسراء،دو حرکت انجام می دهد:معراج یعنی حرکت ارتفاعی،نقش انسان سازی و تکامل وجودی انسان است.نقش وجودی انسان و تکامل وجودی وی را نشان می دهد.

در اسراء،نقش تاریخی پیامبر از آدم به ابراهیم و...تا آخرالزمان...

انسان در معراج تا نزدیکی خدا می رود و نه تا خدا؛چون وحدت وجود و شرک به وجود می آید.

دعوت اسلامی:از بندگی یکدیگر به بندگی خدا(بُعد وجودی)از جور ادیان به عدل اسلام(بُعد اجتماعی)و از حضیض خاک تا بلندای آسمان(بُعد فکری). ... پایان ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۴۵
یه بنده خدا

اوّلین کاری که«سلام» می کند و اوّلین نقشی که دارد،احضار کسی است که مخاطب سلام شماست.این مسئله،خیلی مهمّ است که امکان ندارد که شما به مغایب و فردی که غایب است،به کسی که نیست،سلام کنید.همین قدر که شما می گوئید سلام،مخاطبی را در برابر خودتان حسّ می کنید،پس طبیعتاً سلام یک نقش ضدّ تنهائی را بازی می کند.

اوّلین سلام نماز [السلام علیک ایّهاالنّبی...]،پیغمبر و نبی را احضار می کند.دوّمین سلام [السلام علینا]،جمعیّت خودی و هم حزبی های من را احضار می کند.سوّمین سلام [و علی عبادالله الصّالحین]،صالحین دیگر را احضار می کند.در چهارّمین سلام [السلام علیکم...]،یک رابطهء وجودی و نه صرفاً رابطهء فکری و سیاسی و یا ایدئولوژی و حزبی و یا انسانی؛بلکه رابطهء هستی،رابطهء جهانی و عالمی برقرار می کنم.

ما و همهء انسانهای راستین که در راه راستی تلاش می کنند و در کار دگرگونی نظم و نظام زندگی مردم خویش در طریق صلاح اند،در این دنیای مستضعفان،سرگذشت و سرنوشتی یگانه داریم و بنابراین،راه و کاری با هم.پس در هر شبانه روز،پنج بار باید به افراد هم سرنوشت خودمان سلام بفرستیم...

موضوع بازگشت حرّ،عالی ترین ، دشوارترین،سنگین ترین و در عین حال دردناک ترین انتخاب بین حقیقت و باطل،آنهم نه در جدلهای فلسفی،علمی،کلامی،فقهی و فرقه ای،بلکه در جدال میان راستی و فریب دین،داد و بیداد سیاست،برابری و تبعیض مردم و آزادی و اسارت انسان،انسانی در انتخاب فاجعه یا فلاح،یعنی انتخاب چگونه بودن خویش،آنهم به چه قیمت؟به قیمت بودن یا نبودن خویش.

از اینجا معلوم می شود که مسئلهء زمان و انتخاب زمان تا چه حد معنا و ارزش دارد.

این داستان از واقعیت های انسانی سخن می گوید و باید با انسانهای واقعی بیان شود،باید چهره ای بشری داشته باشد و به ناچار،سبکی رئالیستی.

ادامه دارد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۱۳
یه بنده خدا


اگر جوهر زیبائی،در فرم و صورت زیبائی ویژهء خودش و در شکل متناسب خودش قرار نگیرد،می میرد.یعنی زیبائی،هنگامی تحقّق خارجی پیدا می کند که فرم مناسب خودش را بگیرد.اگر غیر از این باشد و فقط در ذهن باشد،ذهنیّات می شود و بعدش خیالات و آخر سر هم از یادها می رود.بزرگترین بُعد حجّ،تجمّع توده هاست.

دو نوع تنهائی وجود دارد:یک نوع تنهائی،مبتذل است.تنهائی مبتذل،نوعی عکس العمل روح بیمار است.کسی که دچار عقده های روانی،سقوط اخلاقی و یا سقوط عصبیاست،یا اصلا کمبود دارد،از دیگران می ترسد و از جمعیّت فرار می کند:خودخواهی و تمایلات سرکوفته در او،یک عقدهء ضدّ اجتماعی ایجاد می کند.این نوع بیماری ها را،بیماری های آنتی سوسیال می گویند،یعنی بیماری های ضدّ جمعیّت...

نوع دیگر تنهائی،آن تنهائی ای است که من به آن،تنهائی متعالی می گویم.تنهائی ای که ناشی از رشد روح انسان و بالاتر رفتن آن از سطح رابطه های عادّی و روزمرّه است.بزرگترین عامل تنهائی،خودآگاهی است.انسان به میزانی که به خودش توجّه می کند و یک آگاهی وجودی و درونی می یابد،رابطه های بیرونی اش کم می شود.

نوع دیگری از تنهائی،تنهائی مصنوعی است.برای اینکه یک انسان به سقوط مطلق برسد،باید وی را به تنهائی مطلق رساند.درونگراها که تغذیهء درونی دارند(مثلا مذهبی ها)،بیشتر مقاومت می کنند.بعضی ها هستند که دائما به کسی که دوستش دارند فکر می کنند،این کار،تنهائی را تخفیف می دهد.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۰۸:۰۹
یه بنده خدا


امّا برای پرهیز از محدود اندیشی،مجرّد بینی و کوتاه فکری روشنفکران دنیای سوّم،که سوسیالیسم،فلسفه،جامعه شناسی و دیالکتیک و مسائل انسانی را تنها در حول و حوش مارکس و انگلس میشناسند و نه از سیر اندیشه تا مارکس خبر دارند و نه از آنچه در این یک قرن پس از مارکس طی شده است،لازم  است مطالعه به شکل جامع زیر صورت گیرد:

الف.شناخت رنسانس با تکیه بر ریشه های اقتصادی(رشد طبقهء شهر نشین و تجارت جهانی و نیز رابطه اش با شرق اسلامی یعنی ریشه های فرهنگی و فکری اش).

ب.شناخت پروتستانیسم،لوتر و کالون در مقایسه با اسلام و نقشی که در پیشبرد تمدّن صنعتی و رشد علمی و مادّی اروپا و انفجار در تعقّل بستهء قرون وسطائی و کاتولیک داشتند.

ج.شناخت پایه های اصلی خیمهء فکری و فرهنگی غرب معاصر:بیکن،دکارت،هگل،فیخته،نیچه،اشپنگلر،اسپینوزا،پاسکال،برگسون،شیلر،کی یر که گارد،یاسپرس،هایدگر،سارتر،ولتر،روسو،ماکس پلانک،داروین...

د.شناخت جریانات اجتماعی و متفکّران سیاسی و اجتماعی در غرب:

انقلاب کبیر فرانسه،انقلاب صنعتی انگلستان،انقلاب اکتبر روسیه،داگجریسم(طرفداران برابری مطلق)،سوسیالیستهای اخلاقی در آلمان،کمونیست های فرانسه،کمونیستهای مسیحی،داگجریستهای انگلیس،مارکسیسم،سوسیال دموکراسی،آنارشیسم،سن سیمون،پرودن،

استوارت میل،مید،گورویچ،دورکهیم،مان،اریک فروم...

و در شرق:لائوتسو،کنفوسیوس،هندوئیسم،بودیسم،میترائیسم،

زرتشت،فلسفهء ثنویّت عمیق مانوی و کمونیسم مزدکی.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۳۸
یه بنده خدا


پیش از هر چیز،باید خود را برای ایستادن در برابر غرب،که خود را تنها فرهنگ،تمدّن،شیوهء زندگی و چگونگی انسان مطلق و در نتیجه،حاکم بر زمان و زمین می پندارد و تحمیل می کند،قدرت و غنا بخشید و همین جا باید بی درنگ یادآور شد که ایستادن در برابر غرب،هرگز نه به عنوان فرو رفتن در خویش است و نه قهر متعصّبانه نسبت به غرب؛بلکه درست برعکس،کسی می تواند بایستد که ایستادن را بداند و کسی ایستادن را می داند که آنچه را باید در برابرش به مقاومت بپردازد،به خوبی بشناسد.

اروپای قرون وسطی که مستعمرهء فرهنگی شرق اسلامی بود،پس از تغذیه از فرهنگ اسلامی وشناخت تمدّن ما،آموخت که چگونه در برابر آن بایستد و به جای اینکه همچنان مستعمرهء فرهنگی ما بماند،و حتّی مذهبش و نیز فلسفه و علوم دوران قدیم خویش ( یعنی یونان) را از طریق ابوعلی و ابن رشد و متّی ابن یونس و ابن اسحاق و فارابی و رازی و غزّالی بشناسد،به خویش بازگشت و نهضت رنسانس را آغاز کرد که تجدید تولّد اروپا،پس از دوران مرگبار قرون وسطی است،یعنی بازگشت به عصر طلائی یونان باستان.

ما نیز با شناخت درست,عمیق و غنیّ غرب است که می توانیم آگاهانه و مسئول، به خویش باز گردیم و به تجدید تولّد خود بپردازیم.برای این کار،دنبال کردن دو خطّ سیر در غرب ضرورت دارد:1)تاریخ غرب و البتّه بیشتر با تکیه بر تحوّل اجتماعی و سیر تمدّن اروپا.2)سیر حرکت تفکّر غرب با تأکید بر عصر رنسانس تا زمان حاضر.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۴۷
یه بنده خدا

معاشرت ذهنی همچون معاشرت عینی تأثیرگذار است.خواندن ادبیّات انقلابی،ادبیّات پیشرو،هنر معترض و فرهنگ مقاومت و تهاجم،به ویژه برای ما،همچون آب برای زندگی حیاتی است،زیرا روح  را دو مایه میسازد:یکی فرهنگ و دیگری ایمان.

متأسّفانه اساس فرهنگ ما شعر است و شعر ما،یا به تصوّف گرایش یافته است،که خود،در عین حال که روشنگری های بزرگ و آموزش های نفیسی را به همراه دارد،از مسمومیّت،ضعف و زبونی خالی نیست،و یا شعر غیر عرفانی است که یا مدح است و یا غزل،و در این دو،انسان همواره «سگ» می شود!در مدح،سگِ ممدوح است و در غزل،سگ معشوق!

امّا ایمان ما گرچه نامش،اسلام عزّت بخش است و ولایت علی عزیز و تشیّع حسین شهید،امّا آنچه اکنون به خورد خلق داده میشود،مادّهء تخدیر آمیزی است که از مردم،نه یک شیعهء پیرو علی و حسین میسازد،که «کلب آستان امام» می پرورد.می بینیم که هم مذهب ما و هم ادبیّات ما،ما را به سگ پروری فرا می خوانند و مبارزه با این سگ پروری،نه تنها در سطح افکار عمومی و فرهنگ اجتماعی مذهبی و ادبی ما،بلکه در سطح خودسازی نیز یک وظیفهء حتمی است.

یکی از راه ها،دست یافتن به شعر انقلابی شیعه است.تشیّع که هزار سال یک نهضت انقلابی بود،در پیرامون خویش،فرهنگ و شعر و ادب انقلابی نیز داشت.دعبل ها و ...شاعرانی بودند که در خدمت انقلاب و در مبارزه با ستم زمانه،به تعبیر خودشان:تمام عمر،دار خویش را بر پشت خویش حمل می کردند و اینچنین می زیستند.

ادبیّات انقلابی عصر انقلاب کبیر فرانسه، ادبیّات انقلابی عصر انقلاب اکتبر،و امروز ادبیّات انقلابی آمریکای لاتین و به ویژه ادبیّات انقلابی عرب،که از آتش فلسطین سر زده است،مایه هائی است حیاتی برای تجدید تولّد انسانهائی که باید بر اساس بینش اسلامی،جانشین خدا و همانند خدا شوند؛ امّا اکنون به سگ شدن دعوت می گردند!

ادامه دارد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۱۲:۱۰
یه بنده خدا

اختلاف اثر وجودی میان این دو صفّ،اختلاف میان اندیشمندانی را نشان می دهد که تنها در حوزه و کتاب محصورند،با آنانی که در عین حال در عمل سیاسی عصر خویش شرکت جسته اند.پس از پیامبر(ص)ابوذر که از نظر علمی در برابر سلمان،یک عامّی به حساب می آید،چون در مبارزهء سیاسی زمان خویش،فعّالانه،قاطعانه و مستقیم شرکت جست،اثری را در تاریخ به جا گذاشت که سلمان که چهرهء علمی و فکری میان اصحاب بود،از آن محروم است.در عصر ما میرزا کوچک خان که در برابر علمای عصر خویش یک طلبه محسوب می شود،راهی را آغاز کرد که قرنها رسالت مجاهدان مسلمان ادامهء آن است و بس.

در اینجا باید یک تجربهء بزرگ را برای رهروان این راه بازگو کنیم و آن،نیروی معجزه آسای آشنائی به چهره های بزرگ و کامل انسانی در سراسر جهان و به ویژه در تاریخ ماست که به عالیترین درجات خودساختن نائل آمده اند.به خصوص بزرگمردانی که در هر سه بعد خود را تکامل بخشیده اند.ما سیاستمداران بزرگی داریم و در عین حال پارسایان بزرگی و در همان حال شخصیّت هائی که به همهء عظمت مقام،زندگی خویش را با دسترنج خویش تأمین می کردند.امّا آنچه به عنوان نمونه های کامل برای ما آموزنده است،چهره هائی هستند که در هر سه بعدی که مورد نیاز ماست،درخشش داشتند.

ضعف و یأس،یأسی ناشی از ضعف خویش و قدرت و حاکمیّت دشمن،بیماری هائی است که همواره در کمین ماست و یکی از عواملی که به روح،قدرت مقاومت،ایمان و امید و نیرومندی می بخشد،بیوگرافی است،بیوگرافی مردان بزرگی که سرچشمهء نیروهای خلّاق و شگفت انگیز بوده اند.خواندن شرح حال مردان بزرگ و روح های نیرومند،عاملی است که فرد را که همواره در محیط خویش با افراد پست،ترسوها،زبونها و خوارها در گیر و دار است،با انسانهای بزرگی آشنائی می بخشد و با کسانی معاشر می سازد که بر عصر خویش حکومت روحی داشته اند و حتّی در حالی که اسیر بوده اند،عظمت شان در جلّاد،عقدهء حقارت ایجاد کرده است[به عنوان نمونه،محمّد حنیف نژاد].

ادامه دارد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۰۷:۵۰
یه بنده خدا

وقتی بیت المقدّس را صهیونیست ها اشغال می کنند و برای آزادی آن،چهرهء یک اُسقُف کاتولیک را در میان مبارزان می بینیم،امّا از بین مراجع تقلید خودمان،غیر از یک نفر[یعنی آیت الله خمینی]،همدردی لفظی هیچکدام را هم نمی شنویم و هنگامی که فلسطین به عنوان یک ملّت مسلمان نفی می شود و قتل عام،و آنگاه در سنگر مجاهدان مسلمان فلسطینی،خون یهودی ای را که برای دفاع از این جامعهء مسلمان،شهادت را انتخاب کرده است به چشم می بینیم،امّا دیناری از سهم امام(وجوهات شرعی)را در آنجا نمی بینیم،صدها آیه و روایت و نقل حدیث و استدلال منطقی در اینکه فقه جعفری،فقه اهل بیت(س) است و شیعه،مسلمان راستین است و اسلام،سرمایهء دنیا و آخرت است و شعار:«الاسلام یعلو و لا یُعلی علیه»جز مجموعهء الفاظی که هیچ معنائی نمی دهد،چه خواهد بود؟اینها بررسی آثار مبارزهء سیاسی در محدودهء خودسازی است وگرنه نقش اصلی مبارزهء سیاسی،ساختن یک جامعه است که خود مسئله ای جداست و جدا از زمینهء این سخن.

از قرون گذشته تا حال،هم زمان با سیّدجمالها،کواکبی ها،بن ابراهیم ها،میرزا کوچک خان ها،شیخ محمّد خیابانی ها،طباطبائی ها،ملک المتکلّمین ها،محمّد اقبال ها و مدرّس ها،جامعهء دینی ما حکما،فقها و مراجع بزرگی داشته است که از نظر علمی بر آنها برتری داشته اند؛امّا تأثیر اجتماعی شان و حتّی نقش شان در احیاء و پیشبرد اسلام و نیز نقش اسلام در اثر کارشان در پیشبرد جامعهء اسلامی و در آگاهی و آزادی توده های مسلمان،اگر نگوئیم صفر بوده است،از صفر بالاتر نبوده است.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۳۳
یه بنده خدا