عقل و دین

بیان آموزه های دینی به زبان عقلانی

عقل و دین

بیان آموزه های دینی به زبان عقلانی

۱۰۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

حمزه،یک مجاهد است،که در گیراگیر جهاد،کشته می شود.امّا امام حسین(ع)،یک شهید است،که حتّی قبل از کشته شدن خویش،به شهادت رسیده است؛نه در گودی و گودال قتلگاه،بلکه در درون خانهء خویش.از آن لحظه که به دعوت ولید – حاکم مدینه – که از او بیعت مطالبه می کرد،«نه»گفت.

شهادت حمزه ای،کشته شدنی است که شهید را انتخاب می کند؛یا شهادتی است که،شهید را انتخاب می کند.برعکس،در داستان «حسین(ع)»،«شهادت»،عبارت است از آن چه،شهید،آن را انتخاب می کند.«حسین»،انسانی است که شهادت را «انتخاب» کرده است؛و حمزه،انسانی است که شهادت،«انتخابش» کرده است.در آنجا،شهادت یک حادثه و یک رویداد اتّفاقی و محتمل است؛و در اینجا شهادت،یک هدف قطعی و آگاهانه و انتخاب شده است.

من هرچند تنها بمانم و کوبیده و تکفیر شده؛هرگز در برابر آن ها که برای فریب مردم و لجن مال کردن هر اندیشه و حرکتی،در راه احیای ایمان و بیداری افکار،از هیچ کاری دریغ نمی کنند؛و امام شیعه را،جیره خوار خلیفه نشان می دهند؛و «حسین» بزرگ را،ترحّم خواه شمر؛ساکت نخواهم ماند؛و اگر خفه ام کنند،سازش نخواهم کرد؛و حقیقت را قربانی مصلحت نمی کنم.و در این راه،از همهء کسانی که دردِ دین دارند و مسئولیّت مردم،به خصوص علمای راستین شیعه؛چشمِ یاری و پیشگامی دارم.

و امّا آن قوم،اگر موفّق شوند که مرا بر دار کشند؛و یا همچون عین القضات همدانی،شمع آجین کنند؛و یا مانند ژوردانو،در آتشم بسوزانند؛حسرت شنیدن یک «آخ» را هم بر دلشان خواهم گذاشت!

و اگر به قول ابوذر،غلامان عثمان و عبدالرّحمان ابن عوف و کعب الاحبار(تثلیث زور و زر و تزویر)،شمشیر را بر حلقومم نهند و بر آن بفشرند،و برایم فقط یک نَفَس باقی مانَد،من آن یک نفس را با گفتن یک کلمهء حقّ،از تشیّع علوی – که تمام ایمان من است – برخواهم آورد؛هرچند به مصلحت تشیّع صفوی نباشد!

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۳۲
یه بنده خدا

در غیبت امام حسین(ع) و بدون او،مناسک حجّ،معنا ندارند.وقتی که در صحنهء حقّ و باطل نیستی،هرجا می خواهی باش؛می خواهی به نماز بایست،می خواهی به شراب بنشین؛هیچ فرقی ندارد.موقعی که حسین(ع)،سنّت حجّ را نیمه تمام گذاشت و حرکت کرد و بیرون آمد،آن هائی که همچنان به طواف بر گِرد خانهء خدا ادامه دادند،با آنها که بر گِرد درِ کاخ سبز معاویه طواف می کردند،برابرند!

امامت و نصب علی(ع) بر خلافت،به آن گونه که در ذهن عموم شیعه منعکس است،منطق تشیّع علوی نیست.ملاک امامت،نَسَب نیست؛خویشاوندی و سیادت نژادی نیست؛بلکه ارزش های انسانی و فضیلت های شخصی امام است.

یعنی علی(ع)،امام است؛نه به خاطر آن که پسرعموی پیغمبر است؛شوهر زهرا(س) است؛از بنی هاشم است؛یا به این علّت که از طرف خدا یا پیغمبر،«منصوب» است.همهء اینها درست؛بلکه تنها به خاطر اینکه:«علی» است.

وصایت پیغمبر(ص)،معلولِ امامتِ «علی» است،نه علّتِ آن!

معاویه،از خدا می خواهد که امام حسین(ع)،بیاید در خود مسجد دمشق بنشیند و فقه درس بدهد،تفسیر درس بدهد،معارف اسلامی درس بدهد،توحید درس بدهد،تفسیر آیات قرآن و سیرهء پیغمبر(ص) و هرچه دلش می خواهد درس بدهد.بودجه اش کاملاً تأمین است!فقط به آن کارهای سیاسی که برای امام،سَبُک است!کاری نداشته باشد!

دو نوع «شهید» داریم.سمبل یکی،حمزه – سیّدالشّهدا – و سمبل دیگری امام حسین(ع) است.حمزه،یک قهرمان مجاهد است،که برای پیروزی و شکستن دشمن رفته،شکست خورده،و کشته و شهید شده است.

امّا امام حسین(ع)،در حالی که می توانسته است در خانه اش بنشیند و زنده بماند،به پا خاسته،و آگاهانه به استقبال مرگ شتافته است.امام حسین(ع)،«شهادت» را به عنوان یک هدف،یا یک وسیله انتخاب می کند؛برای اثبات چیزی که در حال نفی شدن است.اساساً در اسلام،«شهادت»،یک حکم مستقلّ است؛مانند صلاة،صیام،جهاد.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۲۷
یه بنده خدا

برای چه بود که همهء مردم،به شدّت دور اسلام آمدند؛و مثل تشنه،بلافاصله دور اسلام گشتند؟در ابتدای کار،برای مردم رنج کشیده،نه دغدغهء توحید بود،نه نبوّت،نه معاد.تودهء مردم که بحث فلسفی و بحث علمی ندارند!توده های مردم،از ظلم به ستوه بودند،و به عدل اسلام پناه آوردند.

برای اینکه،اصل اوّلی که به عنوان اصل تازه اعلام گردید – که انبیاء دیگر،یعنی مکتب ها و مذهب های دیگران،به عنوان اصل اعلام نکردند،و مسئولیّت نپذیرفتند! – این بود که،مسئول است که عدالت را،به عنوان مسئولیّت،مسئولیّت خودِ مذهب،استقرار بدهد.

بعد،مردم شرق و غرب،پریشان و اسیر و زخم خورده از حکومت ظلم و حکومت غصب و استبداد،پناه آوردند به امامت،امامت اسلام؛قبل از همهء امام های ما.

اوّلین شعار توحید که اعلام می شود؛و بعد اسلام در مکّه شروع می شود؛عدالت و امامت،جزء ذات طرز تفکر اسلامی است؛که اگر از آن برداریم،مانند ادیانی که در تاریخ بوده،می شود؛و مردم چیز تازه ای گیرشان نمی آید.

بعد،این جاذبه و کمند دل ها – که امامت و عدالت بوده – مردم را می گیرد.بعد فرهنگ تشکیل می شود؛فلسفه تشکیل می شود؛تکامل و تمدّن ایجاد می شود؛و بعد،ارزش توحیدِ اسلام و فرقش با ثنویّت و نیز فرقش با«توحید،نبوّت،معادِ» ادیان دیگر معلوم می شود.

اوّل،مردم به خاطر عدالت و امامتِ اسلامِ نخستین،به اسلام گرویدند.بنابراین،اصولِ دینِ همهء ادیان،«توحید و نبوّت و معاد» است.و اصولِ مختصّ اسلام،«عدل و امامت» است.

فلسفهء «انتظار»،یعنی فلسفه ای که روشنفکر اندیشمند عدالتخواه را،در هر شرایطی که هست،به بدبینی و به یأس فلسفی و تاریخی دچار نخواهد کرد.

هیچ قومی و هیچ فرقه ای و مذهبی،مانند شیعه نیست؛که چهارده قرن بجنگد؛همهء رهبرانش نابود بشوند؛همه مسموم بشوند؛همه زندانی بشوند؛همه کشته بشوند؛همهء نهضت ها شکست بخورند؛و هیچ وقت دچار یأس هم نشده باشد!

چرا و چه عاملی،علیرغم این مدّت طولانی شکست و سختی و دشواری،این عقیده را،همچنان نیرومند و همچنان معتقد و همچنان خوشبین نگه داشته!اعتقاد به جبر تاریخ،بر اساس فلسفهء «انتظار مُنجی»!

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۰۷:۴۷
یه بنده خدا

من اساساً اصطلاح «روحانیّت» را،یک اصطلاح اسلامی و شیعی نمی دانم؛و معتقدم این اصطلاح،اخیراً از مسیحیّت گرفته شده؛و در متون اسلامی ما،چنین کلمه ای،به این معنا نیامده است.بلکه در اسلام،به جای روحانی و جسمانی،ما عالِم داریم و متعلّم؛و بنابراین،باید به جای روحانی گفت:«عالِم اسلامی».

عالِم اسلامی چه کسی است؟

به نظر من،در درجهء اوّل،کسی که قرآن شناس است.در درجهء دوّم،کسی که پیغمبرشناس است(سیره و حدیث،سنّت).و در درجهء سوّم،کسی که اهل بیت(س) و سیره و شخصیّت ائمّه و اصحاب را می شناسد.در درجهء چهارّم،کسی که فرهنگ اسلامی را می شناسد،و در یکی از علوم اسلامی متخصّص است:فلسفهء اسلامی،تاریخ اسلام،علم الحدیث،رجال،اصول،فقه و غیره (البتّه ترتیب فعلی،جور دیگری است).

«مذهب»را،من در یک کلمه،«خودآگاهی» می دانم؛در برابر فلسفه و علوم و صنعت،که «آگاهی» اند.

قانون تجربه ها،به دشمن هوشیار پرتجربه ای،که از قدرت اسلام و اسلام بیدار فردا می هراسد،آموخته است که:«برای کوبیدن یک حقیقت،به آن خوب حمله نکن؛بلکه از آن،بد دفاع کن»! و این تجربه ای است که دربارهء اسلام و جامعهء علمی اسلامی و به خصوص حوزهء علمیّهء شیعه،بسیار تکرار شده است؛چون حمله های مستقیم و رویاروی به شیعه،همیشه نتیجه ای معکوس داشته است.

«تشیّع»،آپاندیسی از اسلام نیست.[آپاندیس یا appendix به معنای ضمیمه و اضافه]بینش مترقّی از اسلام بوده؛اصلاً هیچ چیز دیگر نیست.هرکس بگوید یک عنصر اضافی در آن هست،کفر گفته!جنایت کرده!چه برسد که دو تا اصل کنار دستش بچسبانیم.

چنان که گفته اند:اصول دین اسلام که با اصول مذهب شیعه،جمع بشود،می شود پنج تا،کاملاً اشتباه است: شیعه با اسلام جمع نمی شود؛بلکه شیعه،جزء اسلام است و عدل و امامت،ریشهء قرآنی دارند.

این اصول را،شیعه اضافه نکرده؛این اصول،جزء اساسی ترین و فوری ترین اصول متن اسلام است.توحید و نبوّت و معاد را،همهء ادیان دارند.پس آن چه اسلام آورده،چیست؟امامت و عدل است،که اسلام،قبل از «علی(ع)» آورده است.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۳۸
یه بنده خدا

اسلام به عنوان عقیده را،باید در قرآن،زندگی پیغمبر(ص)،شناخت اصحاب و پروردگان نمونهء مکتب اسلام شناخت؛یعنی همان منابعی که امروز،حتّی در میان دانشمندان اسلامی و برنامهء رسمی تحصیلات اسلامی،متروک مانده،و در میان مردم مجهول است.

اشعار شعرای جاهلیّت عرب،در مدارس اسلامی،به عنوان متن ادبی تدریس می شد؛امّا نهج البلاغه هرگز و به هیچ عنوان!

فلسفهء یونانی ها و منطق ارسطو،برنامهء درسی بود؛امّا تفسیر قرآن،نه.سیرهء پیغمبر اسلام(ص) و شرح حال و افکار و شیوهء زندگی و مبارزات ائمّه(ع)مطرح نیست!

قرآن و طرز فکر و شیوهء زندگی پیغمبر(ص) و پروردگان وی،همیشه می کوشند تا افکار مسلمانان را از مسائل ذهنی و طرح معمّاهای غیر واقعی و تفکّر در مسائل غیبی،و بحث از آن چه بی ثمر است،یا غیر ممکن،متوجّه زمینه های عینی و عملی و مثبت کنند.

معنویّت چیست؟معنویّت،یک چیز ذهنی و خیال پرستانه نیست.معنویّت نیز،مانند تمدّن و علم،احتیاج به ساختار اجتماعی،قدرت،تکامل،لیاقت و آگاهی دارد.جامعه ای که جهل و فقر در آن وجود دارد،همان طور که زندگی مادّی ندارد،حتماً زندگی معنوی هم ندارد.من لا معاش له،لا معاد له...

ما به یک انقلاب فکری و به یک انقلاب اسلامی احتیاج داریم؛تا اسلامِ توجیهی و تمکینی و تسلیمی و سنّتی را،تبدیل به یک اسلامِ انتقادی و اعتراضی و تهاجمی و حاکم بر سرنوشت زمان،و زمامدار تاریخ بکنیم.

کفر آگاهانه،از دین جاهلانه،مقامی برتر دارد؛و من،از نظر اسلام،ارزش «ابوالعلاء مُعِرّی» و «ابن ابی العوجاء» را،از همهء خوارج،بیش تر می دانم.چون اگر دین ندارند،لااقلّ شعور دارند!

هیچ خونی به ناحقّ نمی ریزد؛و هیچ مرگی،اگر در راه حقّ باشد،به نابودی منجرّ نمی شود؛و هیچ خفقانی،اگر حلقوم،حلقومِ حقیقت گو باشد،به خاموشی نمی گراید.بلکه هر خونی،قطره ای می شود،که با آن قطره،«یک کتابِ اسلام شناسیِ بهتر» بنویسند.

امام حسین(ع)،بزرگترین شکست خوردهء پیروز تاریخ بشر است!

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۱۹
یه بنده خدا

کفر را در قرآن نگاه کنید:همواره تعریف کفر و دین،تعریف به عمل است،نه تعریف به ذهنیّت:« أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ»،دیدی آدمی را که اصلاً تکذیب دین می کند،یعنی مذهب را نفی می کند.خوب،چه کسی است آن که مذهب را نفی می کند؟آن کسی که متافیزیک[یعنی  ماوراءالطّبیعه]را نفی می کند؟خدا را نفی می کند؟روح را نفی می کند؟قیامت را نفی می کند؟این ها را تکذیب می کند؟عقیده به این ها ندارد؟خیر!تمام تعریف در این سوره،تعریف به عمل است:«فَذَلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ»،(این آدم،کسی است که یتیم را می راند)؛این،تعریف لامذهب و تعریف ماتریالیست است.«وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ»،(نه این است که به مسکین طعام نمی دهد،یا کم می دهد،بلکه با شور و حرص و جدّیّت همیشگی،برای مبارزه با گرسنگی تلاش نمی کند).این آدمی است که مذهب ندارد.این تعریف دین است؛همه جا اینطور است و همه جا قرآن این جور است.وقتی که از کفر صحبت می کند – برخلاف ما – مسئلهء ذهنی مطرح نیست.*

اسلام به عنوان ایدئولوژی،ابوذر می سازد؛اسلام به عنوان فرهنگ،مجتهد می سازد.اسلام به عنوان ایدئولوژی – یعنی عقیده – روشنفکر می سازد؛و به عنوان فرهنگ،عالِم.عقیدهء اسلامی است که مسئولیّت و آگاهی و هدایت می دهد.

علوم اسلامی،یک رشتهء خاصّ علمی است،که یک مستشرق نیز می تواند فراگیرد؛یک کج اندیش مرتجع یا بداندیش مغرض هم،ممکن است آن را واقعاً داشته باشد.این است که یک فرد تحصیل نکرده،ممکن است اسلام را درست تر فهمیده باشد،و اسلامی تر فکر و زندگی کند،و مسئولیّت های اسلامی را تشخیص دهد؛تا یک فقیه یا عالِم اصول یا فیلسوف و عارف.کسی که مثلاً «رسائل» و «مکاسب» را خوانده است،به احکام اسلام واقف می شود؛و امّا آن که شرح حال و زندگی پیغمبر را خوانده است،معنای اسلام را شناخته.

به هر حال عقیدهء من این است که،کسی که مثلاً کتاب «اسفار» ملّاصدرا یا «شفای» ابوعلی سینا را تحصیل کرده،یک فیلسوف اسلامی است؛امّا کسی که نهج البلاغهء علی(ع)را میشناسد،اسلام شناس است.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۷ ، ۱۲:۵۹
یه بنده خدا

من حضرت فاطمه(س) را – در طول تاریخ بشریّت – واسطةُ العِقد میان دو دوران در زندگی انسان و دو سلسله در رهبری مردم و انجام رسالت بزرگ خدائی در زمین،یعنی«نبوّت و امامت»معرّفی می کنم.و در جامعه ای که زن از هر فحری محروم است،ایشان را وارث همهء افتخاراتی که از آدم (ع)تا ابراهیم،و از ابراهیم(ع) تا محمّد(ص)گرد آمده می دانم؛و مقام ایشان را از دختر خدیجه(س)و محمّد(ص) بودن،و یا همسر علی(ع) و مادر حسن و حسین و زینب(علیهم السّلام )بودن،بزرگتر می شمارم.(سخنرانی «فاطمه،فاطمه است»،در تحلیل جامعه شناسی،تاریخی،روان شناسی و انسانی شخصیّت،رسالت و زندگی حضرت فاطمه(س)).

تسنّن اموی با تشیّع صفوی،دشمن همدیگرند؛باهم در حال جنگ اند.مقصودم از تسنّن اموی،مذهب دولتی است؛که همواره زیربنای طبقهء حاکم و در رأسش نظام خلافت و سلاطین و حکّام غزنوی و مغولی و تیموری و ایلخانی و ... است؛که زیربنایشان،از نظر اعتقادی و ایدئولوژیک،مذهب بوده.

و از ائمّه و قضات و روحانیّون اهل سنّت،آن هائی که پاک بودند،غالباً دنبال تصوّف رفتند و مردم را رها کردند.آن هائی هم که نجس بودند،جزء ظلمه شدند؛و برای آن ها مذهب،قرآن،سنّت،روایت و حدیث – همه – را توجیه کردند.

در این طرف،تشیّع صفوی،ترکیبی است از تصوّف،ملّیّت ایرانی و نهادهای سلطنت ساسانی و روپوشی از مذهب،که با تشیّع و مبانی اعتقادی تشیّع علوی،توجیه شده،و اصلاً از نظر بیانی منطبق شده.

چنان که تسنّن اموی هم،عبارتست از نظام اشرافیّت جاهلی و حکومت کیخسروی و قیصری و طبقهء حاکمی که همیشه پیش از اسلام و بعد از اسلام حکومت می کرده.این تسنّن است که به دروغ،خودش را با سنّت پیغمبر اسلام(ص) توجیه کرده.

این است که تسنّن اموی که حاکم است،سنّت خلافت است.و تشیّع صفوی،تشیّع حکومت است.این شیعهء دولتی است،و آن هم سنّی دولتی است؛و با هم در جنگند.امّا تسنّن محمّد(ص)و تشیّع علی(ع)،دو کلمهء کاملاً مترادف است.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۷ ، ۰۸:۱۲
یه بنده خدا

علیرغم همهء این آیات یأس و بیّنات زوال،با ایمانی لبریز از یقین و اطمینان مؤمنی که به وعده های خداوندش دل بسته و دیده دوخته است؛ظهور قائم آل محمّد(ص)،مهدی موعود و منجی مصلح منتقم عدالت گستر آزادی بخش و رستگاری دِهِ انسان را؛ومرگ این فرهنگ و فریب دجّالی،و سقوط این نظام حاکم سفیانی را،در عالم،در قلب ملّت های قربانی،و در عمق وجدان های مجروح،و فطرت های مستضعفان منتظرم،که:

« أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ:زمین را بندگان شایستهء ما به ارث خواهند برد.انبیاء ـ 105»

هر وقت قیام کنی،قائم می رسد؛و بنابراین،«امام»،منتظِر ما است!

«عترت»،نه اصل سوّم در کنار«قرآن» و «سنّت»،بلکه تجسّم عینی این دو اصل و درِ ورودی به این دو مبدأ است.

«غیبت»،دوران مسئولیّت تمامی مردم و عصر دموکراسی متعهّد است.

اسلام،لیاقت استثنائی و شگفتی در صحنهء پیکار فکری و جدل دارد؛و نشان داده است که هرگاه مورد حمایت قدرت ها قرار گرفته،به انحطاط رفته و مُرده؛و هرگاه مورد حمله واقع شده،جان گرفته و حالت تهاجمی پیدا کرده است.

به نظر من،از وقتی که متکلّمین  ما درست کردند که:اصول دین ما این ها است،و فروع دین ما آن ها است؛فکر اسلامی را به جمود کشاندند.پنج تایش کردند،سه تایش کردند،نُه تایش کردند،فکر نمی کنم که این ها با بینش اسلامی جور باشد.گاهی می بینیم فرعی هست که از همهء اصول،اهمّیّتش بیش تر است،و گاهی نیز یک اصل،نسبت به بقیّهء اصول،مهم تر است.

«تشیّع»،یک فرقه یا مذهب،در کنار فرقه ها یا مذاهب اسلامی نیست؛تشیّع،اسلامِ منهای خلافت است.

قبول و ارزش همهء عقائد و اعمال دینی،منوط به اصل «ولایت» است.

این یک خطای فاحش و عقیدهء انحرافی شدید و ریشه براندازی است که می گویند:اصول دین اسلام،سه تا است:توحید و نبوّت و معاد؛و اصول مذهب شیعه،دو تا:عدل و امامت!در حالیکه به عقیدهء من،آن سه اصل،دین حقّ به معنای اعمّ است!و اصول ویژهء اسلام قرآنی،عدل و امامت است!

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۴۱
یه بنده خدا

وقتی که قرآن می گوید:«خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ»،یک عالِم قرن سوّم کم تر می فهمد،تا من که علوم امروز را می شناسم؛و این مسئله،کاملاً طبیعی است.

امّا جهان بینی اسلامی،توحید اسلامی،جهان شناسی و انسان شناسی اسلامی،قابل تغییر نیست.

دوّم،ارزش های اخلاقی است.ارزش های اخلاقی که در اسلام بر روی آنها تکیه می شود،ثابت هستند.ارزش های ثابت اخلاقی در اسلام،نه تنها از بین نمی روند،بلکه در تکامل انسان،به تکامل می رسند و رشد پیدا می کنند.

گرچه عوام می پندارند که آیت الله و آخوند باید از اسلام حرف بزنند؛اهل نظر می دانند که آخوند گرچه با اسلام نان می خورد و زندگی می کند،امّا آن را نمی فهمد؛و جز رسالهء عملیّه در آداب و احکام ظاهری اسلام،از آن چیزی نمی داند.اسلام را باید از پروفسور لوئی ماسینیون پرسید،نه از حضرت مستطاب جلالت مآب حجّت الاسلام و المسلمین...

امام علی(ع) را باید از کسی پرسید که سالهاست شب و روز دربارهء او می اندیشد،و نهج البلاغه اش را به زبان خود تدوین کرده و افکار و حالات و زندگی و رنج ها و دردها و گرفتاری هایش را،در این کوفهء پلید پردشمن پست می داند.و می داند که این«شیر خشمگین صحنهء پیکار»،چه شد که«سوختهء خاموش خلوت محراب»شد؟این شیر خدا در این نخلستان خاموش،چرا تنها می نالد؟چرا سر در حلقوم چاه برده است؟دردش چیست؟نه از آن عربی که تولیت حرم او را دارد،و هر روز ضریحش را گردگیری می کند،و آب و جاروب و گلاب و فرش و پرده و نذر و شمع و مُهر و تسبیح و ...

امام رضا(ع) را باید از پدر من پرسید که کیست و سرگذشتش چیست،یا از تیمسار سپهبد نادر باتمانقلیچ استاندار و نیابت تولیت عظمی!

بی رنجی،مرگ است؛و شادی مدام،جهل.بودا،زندگی را انبوهی از رنج ها می بیند.و قرآن تصریح می کند که:« لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ»«مسلّم است که آدمی را در رنج آفریدیم»

بودا،رستگاری را در رهائی از رنج می بیند؛

امّا اسلام،برعکس،رستگاری را در صیقل خوردن و گداختن و خوب پروردن رنج.

رنج،نیروئی است که آدمی را از پوسیدن در مرداب آرامش و رفاه و بی خبری مانع می شود؛و روح را بر می انگیزد،تا همچون لایهء رسوبی سیل بر روی خاک،سفت و خشک و سفال مانند نشود.بودا می خواهد که طلای غشّ دار و فولاد خام را از کوره نجات دهد!

ادامه دارد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۷ ، ۲۰:۲۰
یه بنده خدا

«امامت»،یک منصب نیست،یک خصلت است.و این یکی از اشتباهات رایج در اندیشه و زبان ما است،که می گوئیم حقّ «علی(ع)» را پایمال کردند!حقّ خانوادهء پیغمبر(ص) را از میان بردند!چه می گوئیم؟«علی(ع)»،خود،حقّ است؛خاندان «علی(ع)»،خود یک حقّ است.در اینجا این حقّ مردم است که پایمال شده است.

حکومت «علی(ع)»،ارزش های متعالی خاندان «علی(ع)»،یعنی حقّی که مردم داشتند،حقّی که از آنِ تاریخ بود؛آن را از مردم،از تاریخ گرفتند.

«امامت»،«علی بودن» است!و اهل بیت(س)،آن ربّ النّوع های مثالی و حقیقت های اساطیر مانندی که در یک خانه جمع شده بودند.

«علی(ع)» را کسی از «علی بودن» محروم نکرده است؛بلکه این مردم هستند که از «علی داشتن» محروم شده اند.حقِّ «علی(ع)» را کسی غصب نکرد،و نمی توانست کرد؛حقِّ مردم را غصب کردند و توانستند.

امام،«امام» است.نه تنها «علی(ع)» در خانهء خاموش و متروک اش امام است،که در محراب شهادتش،و نیز در مزار خونین اش هم امام است.

مذهب،سه بُعد دارد:بُعد اوّل،جهان بینی است؛یعنی دنیا را،انسان را،و انسان در این دنیا را چگونه می بینیم؛و چگونه معنا می کنیم؛و چگونه زندگی را بر اساس آن تنظیم می کنیم؛و برای چه زنده هستیم،و برای چه هدفی کار می کنیم.

این،عنصر ثابت مذهب است که هرگز تغییر پیدا نمی کند،امّا تکامل پیدا می کند.چنانچه اصول و قوانین طبیعت،هیچ وقت تغییر پیدا نمی کند،امّا شناخت ما از طبیعت،به نام علوم طبیعی،همیشه در حال تکامل است.

این اصول و قوانین طبیعت،ثابت است. اصول و قوانین که تغییر پیدا نمی کند.مگر قوانین طبیعت،از زمان ارسطو تا به حال فرق کرده است؟امّا چه چیزی فرق کرده؟علم فیزیک،یعنی علم،نسبت به طبیعت،تکامل پیدا کرده.

پس جهان،توحید،طبیعت و انسان،در جهان بینی اسلامی ثابت است؛امّا ما که مسلمان هستیم،با تکامل فلسفه،علم،تمدّن و فرهنگ مان،شناخت مان از توحید،از جهان و انسان شناسی اسلام،تکامل پیدا می کند.

برای همین است که من باید توحید و قرآن را از فیلسوفی که در قرون دوّم و سوّم زندگی می کرده،بیش تر بفهمم.برای اینکه،آن موقع کجا و انسان امروز کجا؟!

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۷ ، ۱۲:۲۴
یه بنده خدا