روح و باطن دین:(2)
دل اگر به نور عرفان منور شد اوج می گیرد، شادی خاطر می آورد، مانند این است که از
حجره تاریکی به گلستان مصفایی قدم گذاشته باشد، آلام و کدورتها و رنجها که نتیجه
محدودیت روح است از بین می رود، خوش بینی پیدا می شود و به همه چیز مهر می ورزد:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
آن کس که دینش از حدود انجام اعمال و افعال ظاهری تجاوز نکرده و قلبش به نور عرفان
و محبت ذات اقدس الهی منور نگشته، از خاصیتهای دین بهره وافی نمی برد. چنین کسی را
به حقیقت نمی توان مؤمن خواند. گروهی از اعراب بادیه نشین که تازه به اسلام گرویده
بودند، آمدند حضور پیغمبر اکرم(ص) و گفتند: یا رسول الله! ما ایمان آورده ایم. آیه
نازل شد: قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا أسلمنا و لما یدخل الایمان
فی قلوبکم یعنی ای پیغمبر! اعراب مدعی ایمان اند، به آنها بگو شما ادعای ایمان
نکنید، شما بگویید ما اسلام آورده ایم زیرا ایمان امری معنوی و نوری است باطنی و
هنوز در قلب شما نفوذ نکرده، شما تشریفات ظاهری دین را که از اقرار زبانی شهادتین
شروع می شود عملی کرده اید.
یک فرد یک جامعه وقتی از مزایای دنیایی و آخرتی دین بهره مند می شود که روح دین در
او دمیده شده باشد. روح دین است که به دل صفا و محبت می دهد، روح دین است که عقل و
فکر را توسعه می دهد و بالا می برد، روح دین است که زنگ آلام و کدورتها را از دل
می زداید، روح دین است که حس تراحم و تعاطف و مهربانی و برادری ایجاد می کند، روح
دین است که شخص را طوری می سازد که از ایثار و نفع رساندن به غیر لذت می برد. اگر
ما وضع مسلمانان امروز را با مسلمانان زمان پیغمبر اکرم(ص) مقایسه کنیم می بینیم
در قسمت تشریفات ظاهری ما جلو هستیم، آن روز اینقدر هیاهو و جنجال به نام دین
نبود، اینقدر علم و رایت و بیرق و فریاد به نام دین نبود، اینقدر طبل و دهل نبود،
ولی در عوض چیزی بود که امروز نیست؛ یک روح ایمان و حقیقی در کار بود، یک خلوص و
صمیمیتی در کار بود که به آسانی از جان خود، از مال و فرزندان خود در راه دین می
گذشتند، آنچه دستور از پیغمبر خدا می شنیدند فکری جز عمل کردن نداشتند، یکپارچه
عشق و شور و هیجان و یقین بودند، عشق الهی و شور خدایی. پیغمبر اکرم(ص) به یکی از
اصحاب خود عبور می کند. در رنگ رخسار و وضع چشمها و نگاههایش ضمیر آشفته اش را
خوانده، می پرسد: کیف أصبحت چگونه صبح کردی و حالت چگونه است؟ عرض می کند: «اصبحت
موقناً» صبح کردم در حالی که اهل یقینم. علامت یقینت چیست؟ علامت یقینم این است که
مثل این است که روز حساب را می بینم، اهل بهشت را در بهشت و اهل جهنم را در جهنم
مشاهده می کنم:
گفت پیغمبر صباحی زید را
کیف اصبحت ای رفیق باصفا
گفت عبداً موقناً، باز اوش گفت
کو نشان از باغ ایمان گر شکفت
گفت تشنه بوده ام من روزها
شب نخفتستم ز عشق و سوزها
گفت از این ره کو رهاوردی بیار
در خور فهم و عقول این دیار
گفت خلقان چون ببینند آسمان
من ببینم عرش را با عرشیان
هشت جنت، هفت دوزخ پیش من
هست پیدا همچو بت پیش شمن
جمله را چون روز رستاخیز من
فاش می بینم عیان از مرد و زن
هین بگویم یا فرو بندم نفس
لب گزیدش مصطفی یعنی که بس
ادامه دارد...