فطریات بشر:(2)
طرز تعلیم و تربیت سقراط بیش از آن مقدار که به یک فیلسوف شبیه است به طریقه پیغمبران الهی شباهت داشت، زیرا سقراط بیشتر متوجه جهل ها و انحرافهای از فطرت که برای افراد انسان حاصل می شود بود و مردم را به نادانی خودشان متوجه می ساخت، و نیز سقراط بیش از هر دانشمند دیگری به معرفت و شناسایی نفس اهمیت می داد و جمله معروف «خودت را بشناس» از این حکیم بزرگ در صفحات تاریخ به یادگار مانده و لهذا بعضی از اهل تاریخ گفته اند که او جنبه پیغمبری داشت. امیرالمؤمنین علی علیه السلام در ضمن یک خطبه مفصل پس از ذکر آفرینش زمین و آسمانها و خلقت بشر در روی زمین، به ذکر حکمت آمدن سلسله انبیا و رسل می پردازد و بیان می کند که منظور اصلی از بعثت پیغمبران چیست. این طور می فرماید: فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستادوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته... و یثیروا لهم دفائن العقول یعنی خداوند پیغمبران را در میان بشر مبعوث فرمود و آنها را پشت سر یکدیگر فرستاد برای آن که آن عهد و پیمانی که در فطرت بشر سرشته شده است، وفای به آنها را بخواهند و نعمتهای فراموش شده خدا را یادآوری کنند و آن گنجهایی که در زمین عقلها پنهان است و پرده ای رویش را گرفته است آشکار سازند و بیرون آورند. در جمله آخر کلام امیرالمؤمنین علیه السلام: «و یثیروا لهم دفائن العقول» خیلی باید دقت کرد. از این بیان جامع علی علیه السلام خوب آشکار است که علت عمده بعثت پیغمبران توجه دادن به فطرت و استفاده از ذخیره ها و اندوخته هایی است که بشر همراه دارد و دست آفرینش در سرشت او نهاده است. مولوی در بیان این مطلب مثلی را به صورت داستانی به نظم آورده که: مرد فقیری مدتها از شدت فقر به درگاه خدا می نالید و از خداوند می خواست که گنجی به او بنمایاند، تا بالاخره در خواب یا بیدای او را به رقعه ای راهنمایی کردند که دستور پیدا کردن گنج در آن رقعه درج بود. آن مرد با خوشحالی زیادی رفت و آن گنجنامه را پیدا کرد، دید که نوشته است: می روی روی فلان قبه که در نزدیکی شهر است می ایستی و پشت به شهر می کنی و تیری را به کمان می گذاری، هرجا که تیر افتاد گنج است. آن مرد رفت روی همان نقطه ایستاد و تیری را به کمان گذاشت و به قوت پرتاب نمود. بعد با بیل و کلنگ رفت و محل تیر را حفر کرد. هرچه کاوش کرد چیزی نیافت. مرتبه دوم و سوم و چهارم رفت و تیری را به کمان گذاشت و کشید و محل تیر را حفر کرد و اثری ندید. مدتها کارش این بود تا بالاخره خسته و عصبانی شد و بار دیگر به تضرع و زاری به درگاه الهی پرداخت. به قلبش الهام شد: ما به تو دستور نداده بودیم که تیر را به قوت پرتاب کن، این دفعه برو و تیر را به کمان بگذار، هر جا که خود تیر افتاد همانجا را حفر کن. مرد فقیر به این دستور عمل کرد، دید تیر جلوی پای خودش افتاد و آنجا را حفر کرد و گنج را در زیر پای خودش یافت. اندر این بود او که الهام آمدش، کشف شد آن مشکلات از ایزدش، گفت گفتم بر کمان تیری بنه، کی بگفتم من که اندر کش تو زه، از فضولی تو کمان افراشتی، صنعت قواسیی برداشتی، ترک این سخته کمانی رو بگو، در کمان نه تیر و پریدن مجو، چو بیفتد تیر آنجا می طلب، زود بگذار و به زاری جو ذهب، ای کمان و تیرها بر ساخته، صید نزدیک و تو دور انداخته، این مثل اندر زمانه جانی است، جان نادانان به رنج ارزانی است.
مرتضی مطهّری
...پایان...