عقل و دین

بیان آموزه های دینی به زبان عقلانی

عقل و دین

بیان آموزه های دینی به زبان عقلانی

بنابراین سوّمین بعد تکامل تاریخی به سوی کشف یا خلق آزادی جوهر انسان است:آزادی سیاسی،فکری،هنری،اعتقادی.آزادی چگونه زیستن و آزادی انتخاب کردن،دستاورد عزیز انسان در طول تکامل خویش است.

خود را به بهشت رساندن،در حالی که دیگران را در جهنّم زندگی و زمین رها می کنیم،نوعی گریز ریاکارانه و رندانه ای است که از طرز فکری تاجرانه سر می زند و البتّ بهشت،جای چنین انسانهائی نیست.

از نظر اسلام و بالأخص شیعه،انسانی که به سنّ تکلیف رسید،بیدرنگ مسئولیّت های فردی،که مرحلهء خودسازی او را در بر دارد،با مسئولیّت های جمعی،که رسالت اجتماعی و سیاسی او را تشکیل می دهد،همانند با هم به وی خطاب می شود.نماز و روزه در همانحال تکلیف آدمی می شود که امر به معروف و نهی از منکر.

بنابراین سه بعد اساسی ساختمان بشر مشخّص است،اکنون باید شیوهء پرورش هماهنگ این سه بعد را مشخّص کرد.به طور خلاصه این سه بعد را باید مداوم و همزمان با:عبادت،کار،مبارزهء اجتماعی تبلور بخشید و تقویت کرد.

یک)عبادت:لازم به گفتن نیست که عبادت،به معنای انجام فرم های سنّتی و اوراد لفظی(آنچنانکه اکنون در میان مذهبی های سنّتی رایج است)نیست.ریشهء لغوی عبادت،عمق و دامنهء آن را در فرهنگ ما نشان می دهد.«عُبِدَالطریق» دربارهء راهی گفته میشود که کوفته شده و رهرو را نرم و آسان و مطمئنّ و سریع به هدف می رساند.در اینجا می بینیم که عبادت،یک مسئلهء وجودی است و اساسا به معنای خودسازی.

وجود آدمی که با اغراض،تمایلات و عادات انحرافی،کشش های ناهمگون و پرت از راه و خودخواهانه را بر ما تحمیل می کند،باید در زیر دست آگاهی و ارادهء آدمی و با یک رژیم سخت و مقیّد،«تصفیه،تزکیه و زلال» گردد و به اخلاص رسد.اخلاص،یکتائی وجودی آدمی است در راه ایمان،در راه ارزشهای متعالی انسانی،در راه،خویش را به تمامی به خدا سپردن،در راه خلق،و از نفی خویش به اثبات خویش رسیدن:تجربهء عمیقی که فرهنگ عرفانی ما بیش از همهء فرهنگ ها در جهان از آن سرشار است.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۳۸
یه بنده خدا

دوّم – تکامل آدمی:وقتی میگویم آدمی،مقصودم توده های بی شماری هستند که در طول تاریخ،زمینهء اصلی بشریّت را تشکیل می داده اند و میدهند،اینان که همیشه تولید کنندگان بوده اند و در عین حال،محرومان،اینان که همواره غذا می داده اند و همواره گرسنه بوده اند و توده های عظیم بشری در طول تکامل تاریخ به سوی کشف ارزش های خود و در نتیجه،کشف حقوق انسانی خویش و کشف آقت ها و دشمنان طبقاتی و نوعی خود و بالأخره کشف راه خویش به سوی عدالت و نفی آفت ها و قدرت ها و همهء نظامهائی که آنان را به استضعاف دچار کرده است،راه سپرده اند.

شخصیّت گرفتن توده های بی شخصیّت که به سوی تحقّق عدالت بشری و برابری طبقاتی و چه بهتر نفی طبقات بشری در پیشرفت است،در مسیر جبری دوّمین بعد از تاریخ قرار دارد.

سوّم – انسان پدیدهء ساخته شدهء طبیعت بود و با کار خویش،طبیعت را نفی کرد،تاریخ ساخت و ساختهء تاریخ شد.با نفی تاریخ نیز نظام اجتماعی خویش را می سازد و بر آن تحمیل می کند و با نفی خویشتن غریزی خویش،انسان ایده آل را برانسان رئال – آنچه که باید باشد را بر آنچه که هست – تحمیل می کند.بنابراین بعد سوّم تاریخ به سوی آزادی انسان  از زندان های ذهنی و عینی در حرکت است.امّا چه زندانهائی،انسان را خود می فشرند؟

نخستین زندان،«طبیعت»است و جغرافیا که با علوم طبیعی و تکنولوژی از آن رها می شود.دوّمین زندان،«جبر تاریخ»است که کشف قوانین تاریخ و تحوّل و تکامل تاریخ،او را از این زندان رها می کند.سوّمین زندان،«نظام اجتماعی و طبقاتی»است که ایدئولوژی انقلابی،او را از این زندان رها می کند.و چهارّمین زندان،زندان«خویشتن»است: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[شمس:8-7].آدمی سرشته ای دنیوی و اخروی است.عناصری ابلیسی و الهی،کشش هائی که او را به سوی خاک می کشاند و کشش هائی که او را به سوی خدا تصعید می بخشند،و امّا انسان،خود یک«انتخاب» است و در همین موضع است که مسئولیّت و خودآگاهی او مطرح میشود و در همین جاست که به گفتهء مولوی:«او از انبوه احوال گوناگون و آشفتهء در جنگ خویش،رهائی می یابد»،به معجونی از ترکیب های غریزی و بیولوژیک به یک ارادهء جوهری مصفّای خودآگاه انتخاب کننده،آفریننده و تعیین کنندهء جهت و ایده آل تبدیل می شود و بدین گونه به«فلاح» می رسد،فلاح،آزادی آدمی است از چهارّمین زندان که زندان خویشتن است،خویشتنی که غرائز طبیعی همراه با عادات سنّتی و جبرهای تاریخی و اجتماعی،بر روانشناسی او تأثیر منجمد کننده و تحجّر بخشی نهاده اند.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۷ ، ۰۸:۲۱
یه بنده خدا


نخستین گام،کشف خویشتن و ایمان به ظرفیّتهای انسانی خویشتن است.این البتّه به معنای یک خودپسندی جاهلانه نیست؛بلکه بازگشت خودآگاهانه به ارزشهای انسانی ای است که در ما هست و از ما گرفته اند.بی شکّ انسان فردا،انسانی که رو به فردا می اندیشد،انسانی خواهد بود که لیلقت آزاد شدن از همهء زندانهای گذشته و حال را،یعنی آنچه را از طریق وراثت یافته ایم و آنچه را که از طریق استعماری بر ما دیکته می شود،کسب کرده است و ظرفیّت مغزی و روحی کشف تازه ای را،برخلاف آنچه قدما و علما می گویند،به دست آورده است.

ایدئولوژی رو به فردا نتیجهء تجربه های بسیاری است که انسانیّت به بهای گزافی کسب کرده است:بن بستها و بن بستها.بنابراین بازگشت از همهء راههائی است که به نجات آدمی منجرّ نشده است و یا کشف عوامل ناکامی ای که ایده آلهای بزرگ را به شکست منجرّ کرده است.ایدئولوژی رو به فردا نباید از رسوبهای ذهنی و تلقینی ما سر برآورد،و نه از دریافت هائی که میدانیم و گاه نمیدانیم از کجا به ما می رسد:رسانه های گروهی،چه رسمی و چه پنهانی!

برای انتخاب ایده آلهای خویش باید بر پایگاههای استواری تکیه داشت و چه پایگاهی استوارتر از حرکت زمان – تاریخ – یعنی مسیر تکامل نوعی انسان.مسیر تکامل نوعی انسان کدام است؟اگر بخواهیم تنها سه کلمه را از میان این کلمات بی شمار بشری انتخاب کنیم،سه کلمه است که تاریخ،آنها را انتخاب کرده است،یعنی حرکت تاریخ به سوی هرچه بیشتر متبلور شدن این سه معنی و بعد پیش می رود:

اوّل - احساس عرفانی:یعنی آنچه کشش وجودی جوهر انسان را به سوی ارزشهای متعالی جهت می بخشد و نیز به آدمی انرژی ای میدهد که تهیّه اش از هیچ مادّهء کالری زائی ساخته نیست.آنچه عشق و پرستش در تاریخ آدمی خلق کرده است،غنی ترین گنجینهء فرهنگ،ارزش و زیبائی تاریخ است.آنچه از انسانهای حقیر طوفانهای بزرگ و آنچه از این عالم صغیر،عالم کبیری آفریده است که طبیعت در برابر عظمت شان چیزی نیست.انسانهای بزرگ و روحهای عظیمی که امروز تمدّن صنعتی و ...از ساختن شان عاجز است.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۵۱
یه بنده خدا


چنین تلقّی ای از انسان است که می تواند به روشنفکر،به انسان آگاه در هر دوره و در هر نظامی و در هر طبقه ای،خطاب کند که می توانی از جبر طبقاتی،تاریخی و اجتماعی ات رها شوی.چنین برداشتی از انسان است که می تواند روشنفکران وابسته به اشرافیّت و حتّی وابسته به پست ترین و منحطّ ترین اقشار طبقهء بالا را وا دارد که جامعهء طبقاتی خویش را از بیخ و بُن رها کنند و بر علیه طبقهء خویش بشورند و خود را در مسیر سرنوشت طبقهء رنجبران و ستم دیدگان قرار دهند.

امّا خودسازی باید هدف داشته باشد.آنچه خودسازی را معنا می دهد،یک ایدئولوژی است و یک ایده آل.مفهوم ضمنی خود را ساختن،این است که برای کاری و برای نیل به خصوصیّاتی و هدفی باید خودسازی کرد.بنابراین پیش از آنکه به «روش» بپردازیم،باید هدفها را تعیین کنیم.

اگر کسی تمام ایده آلش،شرکت در یک حرکت اجتماعی،سیاسی و اقتصادی عصر خویش است،بی شکّ خودسازی را در محدودهء ویژهء این ایده آل تعیین می کند و اگر هدفش رشد ارزشهای وجودی و درونی است،نیز همچنین و یا اگر پرورش بینش فکری و علمی و فلسفی است همچنین.

باید پیش از پرداختن به شیوهء خودسازی،ایدئولوژی را مشخّص کرد،برای ما مسئلهء خودسازی،پس از تعیین ایدئولوژی مطرح میشود،ایدئولوژی ما چیست؟نخستین گام در راه خودسازی،تقویت این هراس و وسواس دائمی در خویش است که به «ازخودبیگانگی»دچار نشویم.بزرگترین آفت از خود بیگانگی یک روشنفکر،«تقلید کورکورانه» است،این نوع تقلید یعنی زندانی بودن در چارچوب هائی که بی حضور تو تعیین کرده اند.این چارچوب ها می توانند:

الف)سنّتی باشند،یعنی پیش از تو بر تو تحمیل شده باشند.آنانکه این سنّتها را ساخته اند،سازنده بوده اند؛امّا تو که می پذیری،از خود بیگانه ای.

ب)در حالی که احساس کاذبی به تو دست می دهد که از سنّتهای کهنهء مؤروثی رها شده ای،ممکن است این رهائی را خودت کسب نکرده باشی،بلکه جاذبهء تقلید از عوامل غالب بر زمان،از روحهای فائق و از قدرتهای مسلّط،که حاکمیّت خویش را بر عصر تثبیت کرده اند،تو را از زندان سنّت به زندان خویش منتقل کرده باشند و تو این تغییر زندان را رهائی احساس می کنی.در حالیکه از نوعی بیگانگی به نوع جدیدی از بیگانگی،نقل مکان کرده ای.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۷ ، ۰۸:۲۰
یه بنده خدا


امّا بالقوّه او می تواند تا سرحدّ یک علّت مستقل از قوانین مادّی و تا مرحلهء استخدام کنندهء جبر طبیعت،وراثت،تاریخ،جامعه و تدبیر کنندهء جهان مادّی،یعنی خدائی کردن بر هستی نیز،بالا رود و این مسیر علمی را از «خاک» تا «خدا» طی کند و این تکامل،تکاملی است در عین حال،مادّی،علمی و جبری و در همانحال رو به سوی نیل به آزاد شدن وجودی دارد که در آن،جوهر خدائی انسان تحقّق پیدا کرده است.

و در این مسیر است که:مسیر طبیعی توده های انسانی به سوی کمال و تکامل،تعیین میشود و در این مسیر است که رسالت انسان و رسالت همهء آگاهان در رهبری خلق مشخّص می گردد و در این مسیر است که خودسازی،جهت خویش را و هم فلسفهء خویش را پیدا می کند.

خودسازی در بینش اسلام،یک «ریاضت منفی» نیست،بلکه یک «پرورش مثبت» است.در این باره،قرآن یک سورهء مستقلّ دارد [سورهء شمس] و در این سوره،هر انسانی که در بینش قرآن مساوی است با همهء انسانها،به صورت یک «بذر»تلقّی شده است و «رسالت آدمی» در برابر آن،طبیعی است که رسالت یک دهقان است.دهقان اگر آگاه و درست عمل کند،بذر را از جنین خاک و گِل نجات می دهد تا گُل دهد و میوه:

وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا:و سوگند به خویشتن آدمی و آنچه آن را استوار ساخته است....تو مسئولی و تو دهقان بذر خویشتنی:

قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا:کامیاب می شود کشاورزی که این بذر را رشد و نموّ و پرورش بخشد. وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا:ناکام خواهد ماند آنکه این بذر را در زیر خاک پنهان سازد.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۱۸
یه بنده خدا


- هرچند که انسان،زادهء طبیعت است و متأثّر از شرایط زیستی؛امّا مسیر تکامل وجودی انسان به سوی آزادی او از این عوامل جبری علمی مادّی پیش می رود و به میزانی که اراده و خودآگاهی در او رشد می کند،از صورت یک معلول،به صورت یک علّت،تغییر مکان می یابد.بنابراین وقتی می گوئیم انسان،مقصودمان پیدایش آن علّتی است که در مسیر طبیعت و تاریخ،نقش یک عامل،خالق،صانع،مدبّر و استخدام کنندهء خودآگاه را بازی می کند و چنین انسانی،به میزانی که اراده اش را با خودآگاهی و دانش مادّی و طبیعی بسیج می کند،می تواند خود را بر مسیر مادّی و علمی تاریخ،مسلّط سازد.

همچنانکه دربارهء طبیعت می بینیم انسان با کار علمی و تجربی خود،طبیعت را تغییر می دهد و همچنانکه با یک ایدئولوژی اجتماعی،نظام اجتماعی خویش را به آنچنان نظامی که می خواهد تبدیل می کند،می تواند با کار بر روی خویش نیز،از خود،انسانی بسازد که میخواهد.از اینجاست که خودسازی،همچون جامعه سازی و همچون طبیعت سازی،یک واقعیّت علمی،عینی و در عین حال،یک رسالت انسانی است.

تلقّی ای که قرآن از انسان دارد،با این برداشت هماهنگ است:قرآن انسان را نه یک ایدهء مجرّد و مطلق و خارج از نظام مادّی و علل و عوامل عینی و علمی تلقّی می کند و نه صرفا یک پدیدهء ناخودآگاهی که در تسلسل جبری تاریخ یا طبیعت یا وراثت پدید می آید:

 لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ، ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ(تین:5-4) «انسان را در استعداد و در امکانات تکامل،در عالی ترین اندازه گیری علمی خلق کردیم،سپس او را به پست ترین درجات پست،بازگردانیدیم».

یعنی انسان،بالقوّه یک پدیدهء مافوق است،امّا بالفعل یک پدیدهء مادّی،خاکی و بیولوژیک.سرشتِ نخستینِ انسان در قرآن،نه تنها یک سرشت مادّی است(خلقه من تراب،من طین)؛بلکه یک مادّیّت پست است،یعنی هم از نظر واقعیت،خاک است و هم از نظر ارزش،پست(صلصال کالفخّار،حمإ مسنون).

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۳۷
یه بنده خدا


تجزیهء این سه بُعد روح انسانی،تجزیهء وحدت وجودی انسان است و انسانی اینچنین متلاشی شده،هرچه در آن سه رشتهء جدا از هم پیش تر رود،به رشد انحرافی و بیمارگونه ای دچار میشود که هم اکنون آثار هولناک آن را که ماهیّت انسان را به مسخ شدن تهدید می کند،به چشم می بینیم.

خرافه ها،جمودها،تعصّب های کور و ...که پس از دوران خاتمیّت پیامبران، روشنفکران امروز، رسالت رهائی توده هائی را دارند که گرفتار آن خرافه ها و ...هستند.

خودسازی انقلابی عبارت است از:خویش را انقلابی بار آوردن،به عنوان یک اصل و یک اصالت و یک هدف،یعنی به جوهر وجودی خود تکامل بخشیدن،که لازمهء آن،شرکت در سرنوشت مردمی است که انسانیّت و تکامل وجودی ما،آن را ایجاب می کند.اعتقاد به نقش اراده و آگاهی انسانی و رهبری فکری و سیاسی در تغییر علّیّت مادّی تاریخ.

لازمهء پرداختن به خودسازی،اعتراف به این اصول است:

- انسان در مسیر تاریخی و در تغییر نظام اجتماعی خویش نقش دارد،یعنی اعتقاد به آگاهی و ارادهء انسان و تلقّی آن به عنوان یک علّت در مسیر جبر علمی تاریخ و تحوّلات اجتماعی،که خود بی شک بر موازین علمی و بر علل و عوامل مادّی استوار است،همان رابطه ای که میان انسان و طبیعت هست.

- انسان نمی تواند در یک انقلاب اجتماعی،صادقانه،مطمئنّ و تا نهایت راه،وفادار و راستین بماند؛مگر اینکه پیش از آن و هماهنگ با آن،خود را انقلابی ساخته باشد و بسازد.اساسا «انسان انقلابی»،تنها انسانی نیست که در یک انقلاب اجتماعی شرکت می کند؛چه بسا که«ماجراجو ها»،«خودخواه ها»و «اپورتونیست ها(یعنی هرج و مرج طلبان)» نیز در آن انقلاب شرکت کنند،که عامل انحراف همهء نهضت ها و ناکامی همهء انقلاب ها،شرکت اینان است.یک انقلابی پیش از هر چیز،یک جوهر دگرگونهء خود ساخته ای است که «خویشتن خودساختهء ایدئولوژیک» را جانشین «خویشتن موروثی سنّتی و غریزی» کرده است.

ادامه دارد...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۴۳
یه بنده خدا


فاجعهء امروز بشری،تفکیک این سه همزاد است،فاجعه ای که موجب شد هریک از این سه خویشاوند،بیگانه از هم،راهی جدا در پیش گیرند و در نتیجه،آگاهی در شکل علم خشک،که «اطّلاع بر پدیده ها و روابط میان آنها» است،محدود شود و تحت تأثیر روح حاکم سرمایه داری جدید غربی،«جست و جوی حقیقت» را رها کند و تنها در پی کسب قدرت رود.در نتیجه،از مسئولیّت«کشف حقیقت» و «نجات انسان» و آمیزش با «ایمان»،خود را فارغ کند و به خدمت سرمایه داری پست مادّی درآید و ابزار دست «قدرت» و «سرمایه» شود و پادوئی حرمت «تکنولوژی» و «مصرف»!

و مذهب با جدا شدن از آگاهی و علم،در قالب های متحجّر دُگم ها و سنّت های جامد و کهنه و عبث و ناخودآگاه و فاقد فلسفه و معنی و هدف و حرکت،منجمد شود و از زمان و حرکت و تاریخ و منطق تحوّل و تکامل جامعه های بشری و زندگی انسانی و در نتیجه،مسئولیّت رشد و رهبری انسان باز ماند و ناچار،زندانی معابد غبار گرفته و بی جوش کهنه گردد و به انحصار عوام درآید و از دانش و حرکت و پیشرفت،بهراسد و به عقب مانده ترین قشرهای منحطّ و سنّتی و راکد اجتماعی بسنده کند و تنها به وفاداری نسل های فرسوده و فرتوتی که طبق عادت و وراثت،بدان وفادارند،دل خوش دارد.

هنر که زبان عمیقترین حکمتهای بشری و جلوه گاه قدسی ترین احساسهای عرفانی بود و از عشق،شور می گرفت و از خودآگاهی انسان،نور،با جدا شدن از این دو همزاد همیشگی اش،تا مرحلهء پست «جنسیّت»،«تجارت» و «تفنّن» سقوط کند و یا به خدمت سرمایه داری متعفّن درآید و مأمور خلق هیجان های مصنوعی و سرگرمی های خیالی و لذّت های بیمارگونهء روانی برای پر کردن خلأ زندگی های بی هدف و عمر های پوچ جامعهء رفاه و طبقهء انگل گردد و یا در خدمت روشنفکران بیدرد این جامعه قرار گیرد و خود هنر را پوچ کند و انگار که برای انسان،کشف بزرگی مرتکب شده اند و بی کمترین حیائی،از هنر عبث،تئاتر عبث،شعر عبث،مجسّمه سازی عبث،نقّاشی عبث،رمان عبث و اساسا«فلسفهء عبث» سخن بگویند!

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۴۶
یه بنده خدا


آگاهی،نیاز به فهم و تفسیر جهان را در او پدید آورد و طبیعی بود که چنین نیروئی،او را نمی گذاشت که همچون دیگر حیوانات،در حدّ نیازهای زیستی اش و نیز در سطح پدیده های حسّی اش متوقّف مانَد.گرایش فکری او در جست و جوی علّة العلل،درک حقیقتی پنهان در پس محسوسات و کشف وحدتی در کثرت،در همان حال که او را به تفکّر فلسفی می راند و به کشف قوانین علمی می کشاند،به سوی علّت اوّلی و حقیقت متعالی و راز هستی نزدیک می کرد و این حرکت تکاملی است که مفهوم خدا را در اندیشهء او رشد و عمق میداد و در مسیر تکامل فرهنگی و علمی و ذهنی اش،آن را به تدریج تصحیح و تکمیل می کرد و به «او» نزدیکتر می گشت.

از سوی دیگر،آگاهی انسان نسبت به جهان خارج،او را متوجّه خویش می ساخت،احساس «خودآگاهی» که بارزترین شاخصهء نوعیِ انسان است،احساسی شگفت انگیز و خدائی است.«خودآگاهی»،احساس «بیگانگی» را در او بیدار می کند:بیگانگی انسان با طبیعت مادّی،با این جهان بزرگ.امّا ناخودآگاهی که او را احاطه کرده است،در خود،زندانی ساخته است.بیگانگی،او را به احساس«غربت» می کشاند.این احساس که:«من متعلّق به اینجا نیستم»!

طبیعی است که غربت،نمی تواند معنا داشته باشد،مگر آنکه مفهوم ضدّ آن،یعنی «وطن» در فهم آدمی که از غربت رنج می برد،به وجود آید و این احساس در او «تنهائی» را پدید می آورد و دغدغهء نجات و فلاح و عشق به بازگشت را.بازگشت به کجا؟به آنجا که احساس می کنم باید اهل آن باشم،به آن «نه اینجا» یعنی غیب!

غیب،خاستگاه عمیق عرفان،عشق،زیبائی،قدس،ماوراء،ارزشهای برتر،شعر،هنر و آن روح ناآرام و نالان و شوریده و تشنه ای است که در عالیترین تجلّیّات معنوی انسان در طول تاریخ موج می زند.خاستگاهی که در عمق فطرت و خصیصهء وجودی نوع انسان،پنهان است،خاستگاهی که سه جلوهء خویشاوند روح انسانی از آن طلوع کرده است:آگاهی؛مذهب؛هنر.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۷ ، ۱۲:۵۳
یه بنده خدا

اگر هزاران اسمی را که انسانها در طول تاریخ،برای خدایان خود در اقوام و مذاهب و فرهنگ های گوناگون به وجود آورده اند گرد آوریم،به چند معنی اصلی می رسیم که در بین تمامی اقوام،مشترکند: پدری،بزرگی،جلال،قدّوسیّت،زیبائی،ماورائی،مهر و غیب.

هیچ یک از این مفاهیم،با توجیهاتی که جامعه شناسان یا دانشمندان ضدّ مذهبی دربارهء پیدایش احساس مذهبی و ظهور پرستش معبود در زندگی انسان کرده اند سازگاری ندارد،نه جهل نسبت به علل مادّی پدیده ها،نه احساس ترس از حوادث مهیب طبیعی،نه تجلّی خارجی روح جمعی،هیچیک در این صفات که از نوع تلقّی و تصوّری که انسان از آغاز نسبت به معبود داشته،حکایت می کند،انعکاسی ندارد.حتّی سمبل های جادو هم در دوران ابتدائی،مظهر زیبائی،نفاست و لطف بوده اند؛نه قدرت و وحشت.در عین حال،تمامی این عوامل در شکل گرفتن روح و بینش مذهبی در همهء ادوار و در میان همهء اقوام،اثر عمیق و آشکاری داشته اند.

این مفاهیم نخستین،که نشان می دهند انسان چگونه خدا را می فهمیده و چه احساسی نسبت بدان داشته،ما را به سرچشمهء اوّلیّهء احساس عرفانی در نوع انسان،نزدیک می سازد و فهم این واقعیّت انسانی را آسان می کند که مجموعهء این معانی مشترک نخستین،زادهء دو عامل اصلی است که نوعیّت انسانی را می سازند و به تعبیر خودمان از «فطرت انسانی» سرچشمه می گیرند و آن دو،یکی«آگاهی» است و دیگری «کشش به سوی تعالی».

اوّلی به صورت «فلسفه و علم» تجلّی کرد و تکامل یافت و دوّمی به صورت «اخلاق»،یعنی عشق و پرستش زیبائی،خیر،ارزشهای انسانی و آنچه ایثار و فداکاری و جانبازی در راه عقیده و از خودگذشتگی در پای آرمانهای بلند و شرافت و شهادت را تحریک و توجیه می کند و نیروی محرّک تکامل در اوست.و احساس مذهبی زلال،آمیزه ای از این دو است.

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۴۳
یه بنده خدا