عقل و دین

بیان آموزه های دینی به زبان عقلانی

عقل و دین

بیان آموزه های دینی به زبان عقلانی

۹۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

عمیربن وهب یکى از دشمنان سرسخت پیامبر اکرم (ص ) و مسلمانان به حساب می‌آمد و از مردان شرور و بى باک بود که تعداد سپاهیان و تجهیزات مسلمین را پیش از شروع جنگ بدر، به اطلاع کفار قریش می‌رسانید.
او پسرى داشت به نام وهب که در جنگ بدر به دست مسلمانان اسیر شد. پس از این که عمیر از جنگ بدر برگشت و چند روزى از ورود او به مکه گذشت، روزى با رفیق خود «صفوان بن امیه» در حجر اسماعیل نشسته بودند و بر کشتگان بدر تاسف می‌خوردند و به خاطر آنان آه سرد از دل بر مى‌کشیدند و از غصه زمین‌گیر شده بودند.
صفوان گفت: اى عمیر! به خدا سوگند پس از کشته شدن آن عزیزان، دیگر زندگى براى ما ارزش ندارد و از آن لذتى نمى توان برد.
عمیر گفت: آرى، به خدا راست گفتى، اگر من بدهکار نبودم و ترس از بى سرپرست شدن عیال و فرزندانم را نداشتم، همین امروز به مدینه می‌رفتم و انتقام خود و همه قریش را از محمد می‌گرفتم و او را می‌کشتم؛ زیرا پسر من در دست آنها اسیر است و براى رفتن به مدینه، بهانه خوبى است.
صفوان گفت: قرض هایى که دارى من پرداخت می‌کنم و عیال و فرزندان تو را مانند زن و فرزند خود سرپرستى می‌نمایم، دیگر چه می‌خواهى؟
عمیر در جوابش گفت: با این وضع حاضرم و به دنبال این کار می‌روم، ولى به شرط اینکه کسى غیر از من و تو از این جریان آگاه نشود. به دنبال این قرار و گفت‌وگو عمیر برخاست و به خانه رفت. شمشیرش را تیز کرد و لبه‌اش را با زهر آب داد، آن را برداشت و به سوى مدینه راه افتاد. بعد از مدتى خود را به مدینه رساند و داخل مسجد شد.
جمعى از مسلمانان در مسجد مدینه نشسته بودند و از جریان جنگ بدر و نصرتى که خداى متعال نصیب مسلمین کرده بود صحبت می‌کردند.
ناگاه یکى از آنها چشمش به عمربن وهب افتاد که با شمشیرى حمایل کرده ایستاده است آن شخص فورا خود را به رسول اکرم(ص ) نزدیک کرد و جریان را به عرض مبارک او رسانید. رسول خدا امر کرد تا او را به نزدش ببرند.
آن حضرت به عمیر فرمود: جلوتر بیا. او نزدیک رفت و به رسم جاهلیت گفت: صبح بخیر. آن جناب فرمود: اى عمیر! خدا تحیتى بهتر از تحیت شما به ما آموخت و آن سلام است که تحیت اهل بهشت می‌باشد.
عمیر گفت: اى محمد! به خدا سوگند! قبلا نیز این تحیت را شنیده بودم.
سپس فرمود: اى عمیر! براى چه به مدینه آمده‌اى ؟ گفت: براى نجات این اسیرى که در دست شما است، امیدوارم با من به نیکى رفتار نمایید. فرمود: پس چرا شمشیر به گردن خود آویخته‌اى؟ گفت: روى این شمشیرها سیاه باد. مگر این شمشیرها «در بدر» چه کارى براى ما کرد؟! حضرت فرمود: راست بگو براى چه آمده‌اى؟ گفت: براى همین که گفتم. فرمود اکنون من می‌گویم براى چه آمده‌اى.
روزى تو و صفوان بن امیه در حجر اسماعیل با هم نشستید و در مورد کشتگان بدر سخن می‌گفتید! اگر بدهکار نبودم و ترس بى‌سرپرست شدن عائله‌ام را نداشتم هم اکنون به مدینه می‌رفتم و محمد را می‌کشتم. صفوان متعهد شد که قرضت را ادا و عیالت را سرپرستى کند تا بدین شهر بیایى و مرا بکشى. ولى بدان که خداوند میان من و تو حایل است و مرا محافظت می‌کند.
پس آیاتى از قرآن مجید را براى او تلاوت فرمود. عمیر که سر تا پا گوش شده بود، آیات قرآن و سخنان رسول خدا را که عین حقیقت بود کلمه به کلمه شنید، قلب مرده و ضمیر خوابیده‌اش زنده و بیدار شد و بدون تامل مقدارى جلوتر رفته و گفت:
گواهى می‌دهم که خدایى جز خداى متعال نیست و تو رسول او هستى، آن خداى یکتا و بى‌همتا. تا کنون خبرهایى را که از غیب و آسمان می‌دادى تکذیب می‌کردم. این خبرى که اکنون دادى، جریانى بود که جز من و صفوان کس دیگرى از آن اطلاع نداشت. به خدا قسم! من به خوبى دانستم که این جریان را فقط خدا به تو خبر داده است. خدایى را سپاس‌گذارم که مرا به دین اسلام هدایت کرد و به این راه کشانید. پس شهادتین را به زبان جارى کرد و مسلمان شد.
رسول گرامى اسلام(ص ) رو به اصحاب کرد و فرمود: احکام دین اسلام را به برادرتان بیاموزید و قرآن را به او یاد بدهید و اسیرش را آزاد کنید.(1)
____________________
1. کتاب: تاثیر قرآن بر جسم و جان، نوشته نعمت‌الله صالحی حاجی‌آبادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۵۷
یه بنده خدا